ویکتور امیل فرانکل روانپزشک و عصبشناس اتریشی و پدیدآورندهٔ معنادرمانی (لوگوتِراپی) بود.
در طی جنگ جهانی دوم، اتریش به حکومت نازی ها ملحق شد. حکومت نازی، یهودیان و کمونیستها و همجنسگرایان اتریشی را به ارودگاههای کار اجباری می فرستاد. وضعیت زندگی در این اردوگاه ها بشدت وحشتناک بوده است. وجود کوره های ادم سوزی و اتاق های گاز، کار طاقت فرسا و قحطی و غیره و غیره، باعث شده است که به آن لقب اردوگاه مرگ را بدهند.
ویکتور فرانکل و خانواده اش یهودی بودند به همین دلیل آنها را به آنجا فرستادند. او در این دوران، پدر و مادر، همسر و برادرش را از دست داد. خواهر او تنها کسی بود که از این وضعیت نجات پیدا کرد. و خود سختی ها و مصیبت های زیادی کشید. اما همه ی اینها باعث نشد او از امید و شکیبایی اش دست بکشد.
حوادثى که در آن اردوگاه ها رخ داد، دکتر جوان ( زندانى شماره ۱۱۹۱۰۴) را عمیقاً متوجه اهمیت معناجویى در زندگى کرد. و بعد از آن مکتب معناگرایی را بنیان گذاشت.
این کتاب زندگینامه یا وقایع نگاری خاطرات نیست؛ بلکه بیشتر جنبه ی روانشناختی و فلسفی داره. همینطور که از اسم کتاب مشخصه. و خود نویسنده هم در قسمتی از کتابش اشاره میکنه که هدف چیز دیگریست.
هرچند خاطراتی که نویسنده از اردوگاه مرگ بیان میکنه، خواندنی است اما بازم موضوع اصلی لوگوتراپی یا همان معنادرمانی است که خیلی جالب، از اواخر بخش اول، خواننده به سمت آن سوق داده میشود.
کتاب جنبه ی داستانی نداشت اما به نظرم نقطه ی قوت کتاب این بود که نویسنده، فقط روانشناسِ محققی نیست که نشسته پشت میز کارش و تنها نتایج خشک و کسالت اور تحقیقاتش رو بیان میکنه بلکه از تجارب خودش صحبت میکنه. تجربه هایی که دردناک هستند؛ اما معنا و درس های اموزنده ای در خود جای دادند. نویسنده تمام موقعیت های ویران کننده ای رو که توصیف میکنه، با تک تک وجودش لمس کرده. و این برای خواننده شیرینی تلخی به همراه داره. چون مطمئنا وضعیت زندگی خواننده هر چقدر هم که بد باشه، به پای شرایط وحشتناک زندگی ویکتور فرانکل در اردوگاه مرگ نمیرسه. شرایطی که ارزش های انسانی در کمترین سطح از اهمیت ممکن قرار داشتند.
و نکته ی مهم تر : اون تونسته موفق و سربلند، از اون موقعیت های اسفناک بیرون بیاد. پس خواننده که با شروع این کتاب، علنا تحت درمان همچین ادمی قرار گرفته هم میتونه خودش رو نجات بده.
در یک کلام، کتاب گیرا و تاثیرگذاری بود. اگر به کتاب های روانشناسی علاقه دارید، مطمئنا پیشنهادش میکنم اما این به این معنی نیست که قراره صد درصد باهاش موافق باشید. به هرحال یک عقیده هست و ممکنه مخالفانی داشته باشد. ولی برای من کاملا مسحورکننده و تاثیرگذار بود!
یکی دیگر از نقاط قوت کتاب: هرچند ترجمه باعث مشکل در فهم کتاب شده بود اما در حالت کلی مثال هایی که خود نویسنده تعریف میکنه شخصا به من در فهم ماجرا خیلی کمک کرد.
در این کتاب دو چیز تعجبم رو برانگیخت :
۱- امید و شرافت نویسنده در سخت ترین شرایط. در اون زمان که شرایط ایجاب میکرد همه فقط به فکر خودشون و نجات جونشون باشن، اقای فرانکل هنوز دارای روحیه فداکاری بود و حاضر نبود دست به هرکاری بزنه. به علاوه بعد از ازادی هم مسیر زندگی خیلی از مراجعه کنندگانش رو تغییر میده. همین باعث میشه جدا از کتاب، با دیده ی تحسین به ایشون نگاه کنم
۲- چطور انسان میتونه انقدر پست باشه که کوره ای درنظر بگیره برای سوزاندن زنده زنده همنوع خودش؟ چطور به خودش اجازه میده همچین ظلم هایی رو در حق کسی بکنه که با اون برابره. و در هر لحظه اون ظالم میتونست جای اون مظلوم باشه! نویسنده در کتابش به این پرسش هم جواب میده :)
هرچیزی میتواند از انسان گرفته شود جز اختیارِ رفتارش تحت هر شرایطی.
درد و رنج یک انسان مشابه عملکرد گاز است. مقدار مشخصی از گاز که به داخل یک اتاق پمپاژ میشود و در نهایت بدون اهمیت داشتن اندازهٔ اتاق، گاز تمام آن را بهطور یکسان در بر میگیرد. درد و رنج هم دقیقاً به همین شکل عمل میکنند. روح و ضمیر آگاه انسان را کامل در بر میگیرند و مهم نیست که میزانشان چقدر است. برای همین میتوان گفت که «میزان» رنج بشر کاملاً نسبی است.
داستایوفسکی میگوید: «تنها یک چیز است که از آن میترسم، اینکه ارزش رنجهایم را نداشته باشم.»
سالم نگهداشتن دستنوشتههای اولین کتابم که زیر کتم مخفیشان میکردم کاملاً دور از تصور و امکان بود.
مگر در مزامیر نیامده که خداوند اشکهای بندگانش را نگه میدارد؟ پس شاید هیچکدام از رنجهایت بیهوده نباشد.»