در آن روستا حمامی بود که خیلی وقتها خراب بود یا سوخت نداشت و ما بچه ها هم که خیلی دل خوشی از حمام رفتن نداشتیم از این بابت خوشحال بودیم چون همیشه بعد از حمام سرخ می شدیم و بابا کیسه مان می کشید و به جیغ دادمان توجهی نمی کرد میگفت باید تمیز باشید اما در فدک دیگر مجبور نبودیم زیاد حمام برویم چون یکی دو هفته بیشتر آنجا نمی ماندیم. یک لحظه آرام و قرار نداشتیم.... ادامه دارد