محمد جواد علیپور
محمد جواد علیپور
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

میدون زندان

میدون زندان
میدون زندان


پشت فرمان نشسته بودم و دور میدان پیچیدم هوا به شدت سرد بود وامشب هم بلند ترین شب سال، دما سنج ماشین هوای بیرون را 10 درجه زیر صفر نشان می داد. همینطور که دور میدان می پیچیدم مرد و زن جوانی را دیدم که با سرو وضعی مندرس در حاشیه خیابان نشسته بودند و مرد طفلی را به بغل داشت و خدای در آن سوز و سرما آنجا منتظر کی بودند؟ چرا اصلا آنجا نشسته بودند آخر جای خوبی برای گدایی هم نبود. انگار مستاصل بودند و از زمین و زمان نا امید. حس بدی پیدا کردمو به شدت نگران شدم. نکند آن بچه توی این سرما طوریش بشود! و به سرعت خودم را توجیه کردم اما نمی شد از خیرش گذشت اصلا دست خودم نبود کناری ایستادم و شال گردنم را پیچیدمو پیاده شدم یا من خیلی سرمایی هستم یا هوا واقعا آنقدر سرد وبود که لرزم گرفت. زندان در مقابلم بود و این فکر از ذهنم گذشت که شاید اینها کسی را اینجا دارند….

سرمافضولی منبچه ای در سرمافقر
علاقمندم به خواندن و نوشتن و روانکاوی و مشاوره و همچنین رسانه و سالهاست سرم توی کتاب و درس و مشق و این حرفهاست درست یا غلطش را نمیدانم به هر جهت زیسته ایم و در امتداد این راهیم....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید