یکم مهر ماه که اولین ویروس رو از این هیولاهای دبستانی گرفتم دو روز قبل از تولدم بود
حتی یادمه برای خرید کادوی تولدم وانمود می کردم حالم خوبه ولی داشتم از تب می سوختم و لبخند می زدم
این وضعیت هر هفته تکرار شد یعنی یک هفته استراحت یک هفته دوباره مریضی
آخرین بار بهمن بود که بدترین نوع آن را دچار شدم
با خودم گفتم این دیگه آخریشه ازین بدتر هم مگه میشه؟
با خودم گفتم اسفند ماه رو به سلامت طی می کنی و خبری از خستگی و بیماری نخواهد بود!
امروز 15 اسفند ماه هست و دومین ویروس این ماه را در حال پشت سر گذاشتن هستم
این روزها
بیش از آتروفی روانی دچار آتروفی جسمانی شده م
به حدی وضعیت جسمانی بدی دارم که باورم نمی شود این من هستم
با تمام وجود بند بند استخوان های کپک زده است و هر روز آرزو می کنم امروز سریع تر از دیروز به پایان برسد
اصلا نمی دانم چگونه چطور از کجا و به چه مفهومی هر روز این جسم داغون و بی جان را به این جهنم می کشانم
لحظه لحظه منتظر پایانش هستم
روزها را با سرعت 2x خط می زنم تا تمام شوند اما باز روز از نو روزی از نو شروع می شود
تمام شوید روزهای ننگین تمام شوید که دیگر تاب ندارم