سال 89 به اصرار در یک مدرسه غیرانتفاعی با مبلغ 4 میلیون تومان در مقطع پیش دانشگاهی پدر و مادر طفلی م را وادار کردم منو در یک مدرسه غیردولتی ثبت نام کنن
درسم عالی بود خوب نبود عالی بود هوش و استعدادم متوسط بود ولی پشتکار داشتم الان که در آستانه 32 سالگی هستم فهمیدم پرش ذهنی و شاید بیش فعالی داشتم اون دوران که هیچ وقت هیچ کس بهش توجهی نمی کرد و اصلا مد نبود اون زمان کسی به این چیزها توجهی کنه
من از خدا بی خبر شبانه روز درس می خوندم هر روز 7 صبح آزمون تستی برگزار می شد و من هر روز داغون تر از دیروزم بود
نه غذای درست حسابی نه سبک زندگی سالمی نه خوابی هیچی فقط درس می خوندم و الان می فهمم اون سال تا اخر عمرم یک آسیب جبران ناپذیر به نام تخمدان پلی کیستیک به بدنم وارد کردم
مرداد ماه بود خانواده تصمیم گرفتند در بحران کنکور من اقدام به بازسازی منزل کنند
و ما در منزل همسایه ساکن شدیم
روزهای بسیار سخت و طاقت فرسا که انگار خودم رو مجبور می کردم عذاب بکشم گریه کنم نخوابم چیزی درست نخورم حالم بد باشه فکر می کردم اینطوری باشم نتیجه بهتری می گیرم که ازین تریبون اعلام می کنم خاک برسرت نکنن بی فکر بیشعور که گند زدی به زندگیم
یک روز تا 3 شب داشتم ازمون زبان انگلیسی تست می دادم که گویا از روشنی برق اتاقم پدرم خوابش نبرده بود شاید هم به عملیات جنسی ش نرسیده بود که صبح منو با کمربند زد و در رو به روم قفل کرد و گفت نمی ذارم بری مدرسه و کلی فحش بهم داد
کلا شخصیت عصبی و ناراحتی داشت بازسازی منزل بهش فشار جسمی و روانی زیادی وارد کرده بود...
روزهای بدی بودند
کثیف و زشت بودم با یک دماغ دراز بدریخت که محال بود در خیابان کسی منو مسخره نکند
پارک اتوبوس ایستگاه تاکسی مدرسه جایی نبود که برم و نگاه های مسخره آمیز و تحقیر آمیز کسی رو تحمل نکنم
روزها یکی بدتر از اون یکی می گذشت ... گذشت و گذشت بالاخره کنکور رسید بالاخره رسید اون روز سرنوشت ساز مزخرف کنکور سراسری سخت بود ولی بلد بودم تست ها رو می دونستم میزدم و می رفتم کنکور آزاد به حدی برام اب خوردن بود که انگار داشتم امتخان میان ترم میدادم
نتایج کنکور اومد رتبه سراسریم بد نبود زیر 10هزار بود ولی رتبه دانشگاه آزادم خیلی خوب بود تراز بسیار بالا تمام درصدهام بالای 90 بود البته به جز ریاضی و فیزیک و عربی که حدود 60 زده بودم
خب من برای پیش دانشگاهی خرج زیادی رو دست پدر مادر بیچارم گذاشته بودم
جرات نداشتم بگم خب میخوام برم دانشکاه آزاد و خداتومن شهریه بدم پس به ناچار مجبور شدم غیرانتفاعی دخترانه تهران درس بخونم
و علوم تحقیقات رو بیخیال بشم........................................
فراموش نکنیم که هر بلایی سرمون میاد از بی پولی هست
به ناچار مقطع کارشناسی رو در یک دانشگاه غیردولتی دخترانه گذراندم
اوضاع خوب نبود
شبیه دبیرستان بود
همونقدر بی مزه و مزخرف
همین قضیه باعث کاهش اعتماد به نفس و عزت نفسم شد پس اولین جایی که مشغول به کار شدم مدرسه بود و معلم شدم
عملا خبری از روحیه و طبع مهندسی نبود
بهترین و طلایی ترین تایم زندگیم به فنا رفت
بعد از 12 سال هنوز خواب می بینم به جای اون پیش دانشگاهی غیردولتی ای کاش دولتی میرفتم و پول رو برای دانشگاه خرج می کردم
حیف زندگی دکمه برگشت به عقب نداره
عمرم هدر رفت
دیگه کاری نمیشه کرد نه توان از نو شروع کردن هست نه مسیری که طی شده مسیر درستی بود