تراپیستم گفت افسردگی ت خیلی شدید شده باید با دستگاه tdcs امواج مغزی ت رو نرمالایز کنم
بهش گفتم نه بابا بیخیال من مشکل مغزی ندارم که
گفت باید سیگنال های مغزی ت رو نرمالایز کنم
...نرفتم.....
هیچ دستگاهیی بی ضرر نیست
به خصوص اگه بخواد امواج مغزی ت رو تغییر بده
اگه یه روز بهم گفتی یه دارو بهت میدم تا طرز فکر و خاطراتت رو پاک کنه با کمال میل می گیرم و می خورم
اما دستگاه و این داستانا رو بی خیال...
اگر جای درد در قسمتی که درد می کنه شکوفه رشد کرد و من شدم همون دختر 20 ساله خوشحال قبولت می کنم...
من فکر می کنم افسردگی های ما به خاطر ترس هامون از زندگی هست
آدمی که افسرده هست ترسیده
ترسیده از پاگذاشتن به دنیای بیرونی خودش
بنابراین باید اول این ترس رو درمان کرد
طبق اونچه که فهمیدم درمان ترس ها از درمان های دیگه سختتره
اغلب افراد ترس هاشون خیلی قوی هستن
پس علت افسردگی من ترس های من هست
نه بهم ریختن امواج مغزی من
...البته از 1 مهر تا الان هنوز مریضم
شبها موقع خواب خیلی خسته م
از شدت پادرد اغلب اوقات نمی تونم راحت بخوابم
نمی دونم چی شده!
فقط می دونم که دارم تلاش می کنم خیلی چیزها رو نپذیرم
راستی ی سوال؟ همه آدما دارن تلاش می کنن که نپذیرن یا بپذیرن؟