صحبت از کودک و هرآنچه که مربوط به اوست به مفهوم امروزی آن در کشور ما سابقه ی چندان طولانی ندارد. شایداگر به دیده ی اغماز بنگریم بتوان در متون ادبی، علمی و حتی مذهبی در زمان پیش از اسلام و بخصوص پس از آن نشانه هایی از توجه به دوران کودکی را یافت. اما این اشارات بیشتر یا با هدف پند و اندرز به کودکان و بزرگسالان بوده و یا از کودکی به عنوان مفهومی کنایی جهت بیان منظور استفاده می شده است.
برای روشن شدن بیشتر موضوع بهتر است از رویکردهای مختلفی که به مفهوم کودکی پرداخته اند آغاز کنیم. در گذشته دو رویکرد عمده در این حوزه وجود داشته است. اولین رویکرد معتقد است در دوران کودکی وجود فرد در یک وحدت زیبایی با طبیعت قرار دارد و تلاش می کند ویژگی های آن دوران را در زمان بزرگسالی نیز در وجود افراد زنده کند. این دسته کودک را همچون هدف می نگرند. این شیوه ی تفکر در میان برخی از شاعران بیشتر مشاهده می شود. اما رویکرد دوم که به کودک همچون وسیله می نگرد برای دوران کودکی ارزشی قائل نیست و هدف از آن را تلاش برای پرورش انسانی بالغ با تمام ویژگی هایی که برای زندگی اجتماعی یک بزرگسال به آن نیاز دارد می داند. ریشه ی این رویکرد به اندیشه های افلاطون باز می گردد.
اما رفته رفته با گسترش جوامع و توسعه یافتن علوم در سطوح مختلف دانشمندان در هر حوزه تلاش کردند به مفاهیم موجود در حیطه ی کاری خود نگاه دقیق تر و نقادانه تری داشته باشند. در موضوع کودک شروع این تلاش ها را در غرب می توان در کتاب "امیل" ژان ژاک روسو دید. هرچند رویکرد دوم یعنی "کودک همچون وسیله" در اندیشه های وی قابل پیگیری ست؛ اما در این اثر به نوعی برای کودک شخصیت مستقلی قائل است. وی معتقد به این اصل است که تربیت باید ریتم طبیعی کودک و نوجوان را حفظ کند. او پیشنهاد می کند جریان یادگیری را نباید با تعجیل از طرف بزرگسالان شتاب داد. اگر این اصل رعایت نشود نگرشی غیر عقلانی و تغییر شکل یافته از اخلاق ایجاد خواهد شد.
پس از آن در دو قرن اخیر علوم مختلف انسانی از روانشناسی گرفته تا جامعه شناسی و فلسفه در تکوین نگاه امروزی به کودک تلاش های شایانی داشته اند. اما به نظر می رسد اوج این تحول دیدگاه را بتوان در رویکردهای انسان گرایانه مانند آنچه در اندیشه های دریدا، مزلو و کارل راجرز مشاهده می کنیم و پس از آن در نظریات وجودی دریافت. از دید روانشناسان انسان گرا یا اومانیست ها ویژگی های منفی همچون ویرانگری، ستمگری و بدخوهی، ذاتی نیستند. بلکه واکنش هایی خشن هستند در برابر سرکوب شدن نیازها، عواطف و توانایی های ذاتی ما. از آنجا که این ماهیت ذاتی یا خیر و یا خنثی است و نه شر، بهترین کار این است که به جای پس زدن آن را به ظهور درآوریم و برانگیزانیم. اگر بگذاریم که این سرشت زندگی ما را رهبری کند رشدی سالم، پربار و شاد خواهیم داشت. وجود چنین نگرش مثبتی به ذات هر کودک باعث می شود برای هر کودک به شخصه ارزش و اهمیت خاص و ویژه ای قائل بود. زیرا نتیجه ی شکوفایی این ماهیت ذاتی در هر انسانی منحصر به فرد خواهد بود. نظریه پردازان وجودی یا اگزیستانسیالیست ها خواهان دادن آزادی کامل به کودک هستند. آنان این آزادی را برای رشد طبیعی ضروری می دانند. آنان به جای ارائه ی روش هاس تشویقی و تنبیهی در ارتباط با کودکان به تقویت رابطه ی کودک با " خویش " می پردازند و او را در "انتخاب" و "تصمیم گیری" هایش یاری می رسانند. به نظر آنها کودک وقتی بهتر رشد می کند که از رقابت شدید، نظم و انضباط خشن و ترس از شکست مصون بماند. بنابراین هر کودک می تواند با درک نیازها و ارزش های خود و از عهده ی تجربه برآمدن برای تغییر رشد کند. در این روش " خودارزیابی" نقطه ی شروع و پایان فرایند یادگیری است. تاکید اصلی در هر مقوله ای متوجه "کودک" به عنوان موضوع اصلی است و این با دیدگاه هایی مانند ناسیونالیست ها و یا مارکسیست ها در نگاه به کودک که هدفشان نه خود کودک بلکه محیا ساختن افرادی جهت ساختن جامعه ای با ویژگی های مدنظرشان و یا صیانت از آن است کاملا در تضاد است.
به عبارتی دیگر می توان گفت در رویکرد های جدید به مفهوم کودک، به فردیت او بیش از مفاهیم اجتماعی اهمیت داده می شود. شاید به این دلیل که تحولات جوامع مختلف در طول تاریخ نشان داده است جامعه ی پویا و سالم از اشخاص سالمی که توانسته اند به نحوی مطلوب و قابل قبول فردیت خود را به ظهور برسانند تشکیل شده است. تاریخ به ما نشان داده است که زمان تکثیر انسان ها بر اساس یک الگوی واحد که توسط یک فرد،حکومت، ایدئولوژی و یا سازمان مطلوب تشخیص داده شده به سر آمده است.
حال در این میان ادبیات کودکان نیز به عنوان یکی از حوزه های مرتبط در این زمینه مسلما تحت تاثیر این سیر تحولی بوده است. همان گونه که در آغاز سخن نیز گفته شد در گذشته مفهوم کودکی در کشور ما بسیار با آنچه که امروزه می شناسیم فاصله داشته است. این واقعیت درمورد ادبیات کودکان نیز به چشم می خورد. پند و اندرز و نصایح حکیمانه و امثال و حکم و داستان های عامیانه و لالایی ها، قالب های اصلی در این زمینه هستند که همان ها نیز یا مخاطب اصلیشان بزرگسالان بودند و تنها ظاهر کودکانه ای داشتند مانند " موش و گربه" ی عبید ذاکانی و یا در نگاهی خوش بینانه برای انتقال مفاهیم مورد نظر جهت پرورش بزرگسالانی مطلوب نگاشته می شدند.
اما پس از انقلاب مشروطه در ایران و مواجهه با تحولاتی که در غرب رخ داده بود و ترجمه ی بسیاری از آثار اندیشمندان دنیای معاصر، ادبیات کودکان در ایران نیز دستخوش تحولات قابل توجهی شد. آثاری چون "احمد" طالبوف و یا "ماهی سیاه کوچولو" از صمد بهرنگی و یا " شغال شاه" از احسان طبری، شاخص ترین آثاری هستند که هرچند هرکدام بیانگر طرز تفکری خاص هستند، اما همگی در نیمه اول قرن اخیر براساس اندیشه های سیاسی و اجتماعی نگاشته شدند. همزمان با این آثار نویسندگانی هم بودند که بیشتر به وجه تعلیمی ادبیات کودکان توجه داشتند مانند عباس یمینی شریف. در دهه ی 50 تحت تاثیر اندیشه های افرادی چون علی شریعتی نویسندگان زیادی آثاری با درون مایه های مذهبی و اندیشه های دینی برای کودکان خلق کردند. پس از انقلاب اسلامی و بخصوص با پایان جنگ بتدریج آثاری پدید آمدند که بر جریان سیال ذهن و یا رئالیسم جادویی استوار بودند. این جریان فضای جدیدی را بر قصه ها حاکم کرد. فضایی زیبا، فانتزی، خیال انگیز و دوست داشتنی. واقعیت این است که از آن زمان به بعد ادبیات کودک از لخاظ ظاهری و تکنیکی رشد روزافزونی داشته است. مقایسه ی آثار این دهه و حتی سه دهه ی پس از آن با نیمه ی اول قرن اخیر که در سال پایانی آن هستیم به زعم کارشناسان نشان می دهد که ادبیات کودکان در کشور ما از نظر زیبایی، استحکام زبان و ساختار پیشرفت های قابل توجهی داشته است.
اما سوال اینجاست که آیا این پیشرفت ها با تحولاتی که در یک قرن اخیر در دیدگاههای فلسفی و روانشناختی در دنیا رخ داده نسبتی داشته است؟ رویکردهای نوینی همچون اننسان گرایی و اگزیستانسیالیسم چه جایگاهی در ادبیات کودک امروز ما دارند؟ به نظر می رسد به دلیل وجود محدودیت های ساختاری و سیاسی در جامعه ی ما و وجود حساسیت های ویژه در این زمینه سیر این تحولات بسیار کند است. امروز بیش از هر زمان دیگری جامعه ی ادبی ما نیاز دارد که در کنار ایجاد لذت از کتاب خواندن برای کودکان که همانا هدف اصلی ادبیات کودک است، در عین حال برای کودکان موجودیت ویژه ای قائل باشد و بدون نصیحت، سرزنش و یا حتی تشویق و ترغیب به صورت طبیعی کودک را با " خویش" آشنا سازد. آثاری که در پی آموزش یک رفتار صحیح و یا نمایاندن رفتار نادرست کودک جهت اصلاح آن نیست؛ نمی خواهد یک اندیشه و یا ایدئولوژی که به زعم نویسنده بهترین است را در ذهن کودک جای دهد. بلکه می کوشد لذت بردن، کودکی کردن و تجربه کردن را به کودک بیاموزد؛ او را با طبیعت آشتی دهد و نهایتا زمینه را برای شکل گیری شخصیت منحصر بفرد او آماده سازد.