Elio
Elio
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

من عجیبم؟

غمگینم این روزها، دراماهای زندگیم یادآوری شدن و از سر گرفته شدن.

حقیقتا دلم می‌خواد که برای مدتی به مقدار زیادی توی هر چیزی جز خودم و ارتباطم با آدم‌ها غرق شم و زندگیم رو پیش ببرم، دروغ چرا این خواسته‌ی درونم باعث میشه دلم یه جوری شه.

یه چیزی رو متوجه شدم تو این دو سه روز، اونم اینکه هر وقت آدم‌ها از محدوده‌تون خارج شدن، توی هر چیزی، واقعا "هر چیزی" خیلی سعی کنید که اهمیت ندید. درسته ته تهش مثل من می‌شید آدمی که اصولا هیچ چیزی براش مهم نیست ولی اینجوری کمتر خراش برمی‌دارید، حالا اینم بگم که حتی اگه اینجوری هم کنید بازم آدما با رفتارای پیچیده‌شون وجود دارن که متعجبت کنن، با هر اکتی ازشون اینجوری‌ای که

"عه! یه چیز جدید! یه نشونه‌ی جدید!"

قبلا معتقد بودم آدما تا حقیقت‌و تو صورتت تف نکردن نباید به شواهد خودت هرچندم محکم باشه تکیه کنی. الان معتقدم که حتی اگه آدما حقیقت‌و تو صورتت تف کردن هم نباید جدیشون بگیری.

نمی‌دونم، شاید من احمقم و شایدم با آدم‌هایی برخورد کردم که باعث شدن همچین باوری داشته باشم.

نمی‌ترسم از گفتنش، ولی منِ نوعی به هیچ چیز و کسی اعتماد ندارم. فکر نمی‌کنمم برا کسی انقدرا هم مهم باشم چون همیشه گویا یه چیزی مهم‌تر و قشنگ‌تر از من وجود داره.

یه سری چیزها باعث شدن رفتارهای غیر متعارفی داشته باشم. باعث شده که گاها عجیب رفتار کنم و همینطور باعث می‌شه که خیلی‌وقت‌ها درک نشم‌. حقیقتا این مثل یه چاقو توی درونِ قلبمه.

نمی‌خوام واقعا این نوشته رو ادامه بدم چون قراره ناراحت‌تر شم و به غرورم بیشتر بربخوره که دارم راجع بهش حرف می‌زنم. به هر حال هر چی که هست همینه.

عجیبصدای درون
اینجا دفترچه مغز منه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید