فریبا عطش
فریبا عطش
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

#چالش کتابخوانی طاقچه


۳۵ کیلو امیدواری/ آنا گاوالدا/ آتوسا صالحی/ نشر افق/ با صدای هومن خیاط/ رادیو گوشه:


فرایند یادگیری در ما به دو طریق صورت می گیرد: استقرا و استنتاج. اما چه تفاوتی میان این دو هست؟ استقرا یعنی با به کار گیری الگوهای متنوع به یک نتیجه مشخص برسیم. یعنی حرکت از جز به کل.استنتاج یعنی قانونها را بدانیم ، روابط را تعریف کنیم و بعد آنها را در الگوهای متنوع پیاده کنیم.یعنی حرکت از کل به جز. شما به چه شیوه ای مطالب را به ذهن می سپارید؟ کتابها را که ورق بزنیم ، چگونگی کاربرد این دو شیوه را بهتر می فهمیم. بعضی کتابها، مثل کتابهای موفقیت، خودشناسی و ... مطالب را به صورت استنتاجی وارد مغز ما می کنند.یعنی فرمول ارائه می دهند و بعد ما باید تلاش کنیم آن فرمول را در ابعاد مختلف زندگیمان به کار بگیریم. اما داستان ، رمان، شعر، برعکس عمل می کنند. نمونه ها را ارائه می دهند و مغز ،ناخودآگاه، قوانین را از لابلای مثالها کشف می کند. اگر شما هم مثل من ترجیح می دهید از شیوه استقرایی برای یادگیری استفاده کنید، کتاب ۳۵ کیلو امیدواری، کتاب خوبی برای تجربه امیدواری و لذت بردن از زندگی با تمام سختیهایش خواهد بود.


۳۵ کیلو امیدواری، از آن دسته کتابهاست که با نقل داستان پسرکی ۱۳ ساله ، مخاطب را در جریان مشکلات او قرار می دهد و راه حلها و راهکارهای مقابله با ناامیدی را عمیقاً در ذهن مخاطب می نشاند. از آنجا که پیوندی عاطفی میان شخصیت داستان و مخاطب شکل می گیرد، خواننده می تواند با دل سپردن به داستان، رازهای زندگی را -که شاید در هیچ کتاب دیگری به صورت قانون نوشته نشده باشد- ناخودآگاه کشف کند. به علاوه صدای گیرایی هومن خیاط و افت و خیزهای موجود در لحن او به هنگام قصه گویی، احساس راوی را سریعتر به مخاطب منتقل کرده و به این ترتیب پیمودن این راه را برای خواننده هموارتر می گرداند.


درباره کتاب: گریگوری پسرک ۱۳ ساله ای ست که از مدرسه متنفر است.پدر و مادرش عاشق هم نیستند. دعوای آنها همیشه از گریگوری و نمره های بد او شروع می شود.گریگوری به خوبی از اوضاع و احوال نابه سامانش در خانه و مدرسه آگاه است: او کودک شادی نیست. دکترها گفته اند از مشکل عدم تمرکز رنج می برد. مدرسه برایش جذابیتی ندارد. بوی مدرسه- بوی گچ و کفشهای کهنه ورزشی- حالش را بد می کند. انجام تکالیف ، خواندن ، نوشتن، حفظ کردن، برایش شکنجه است. نفسش را بند می آورد. سرش گیج می رود. احساس دل به هم خوردگی دارد. غذا خوردن برایش عذاب است. شکمش سفت می شود...


ظاهراً خاطره خوش سالهای کودکی- زمانی که به مدرسه نمی رفت- و عشق به ماری- معلم کلاس دومش- که گفته بود او انگشتهای جادویی و قلبی از طلا دارد و کتاب« هزار کاردستی برای دستهای کوچک تو» را به او هدیه داده بود، آن قدر ها پررنگ نیست که بتواند بر زندگی تاریک و سراسر نومیدی گریگوری نوری بتاباند. گریگوری تجسم نومیدی، ناتوانی، کاهلی و بی هدفی است. اگرچه گاهی برای رهایی از تنش و فشارهای درون و بیرون، به دلقک بازی و حتی ساختن کاردستی پناه می آ‌ورد، اما نمی تواند خود را از گردابی که هر لحظه او را بیشتر در خود فرو می برد، بیرون بکشد.


گریگوری سرانجام از مدرسه اخراج می شود.


پدر بزرگ لئو، تنها کسی ست که گریگوری دوستش دارد.او کارگاهی دارد که گاهی گریگوری را با خودش به آنجا می برد.یک بار پدربزرگ به او گفته بود:«... تو شجاع و با اراده ای. چون موقع کار کردن دیدمت. خیلی راحته که بگی من به هیچ دردی نمی خورم و هیچ کاری هم نکنی.من از کارت سر در نمیارم. من نمیتونم آدمهای تنبلی که تو خودشون فرو می رن، تحمل کنم. تو زندگی همیشه غمگین بودن از شاد بودن آسونتره.ولی من از آدمایی که آسون ترین راه رو انتخاب می کنن، خوشم نمیاد. شاد باش . هرکاری میتونی بکن...»


دیدار با پدربزرگ، کارکردن با او ، صحبت کردن با او،کم کم به گریگوری انگیزه ای می دهد که برای داشتن زندگی ای که شایسته اوست، بجنگد. تلاش او، او را با نیروهای نادیدنی درونش آشنا می کند. این بخش از زندگی او که آمیخته با دشواریها، تنهاییها و از دست دادنهاست، سرانجام با قرار گرفتن در مسیری به سمت امید و روشنایی، دگرگون می شود. برای باز پیمودن مسیری که گریگوری رفته است و تجربه آن چه او آموخته، کتاب ۳۵ کیلو امیدواری را مطالعه بفرمایید.

چالش کتابخوانی طاقچهچالش کتابخوانی۱۴۰۲امیدواریچالش فروردین۳۵ کیلو امیدواری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید