کتابخانه نیمه شب/ مت هیگ/محمد صالح نورانی زاده/ کتاب کوله پشتی
نورا سید، زمانی در مسابقات کشوری شنا روی سکو ایستاده، در دانشگاه فلسفه خوانده، اما حالا پیانو درس می دهد و در یک مغازه لوازم موسیقی کار می کند. دو روز پیش از ازدواجش با مردی به نام دن، پشیمان شده و مراسم ازدواج را به هم زده است.
مادرش را از دست داده ، برادرش برای پیدا کردن شغلی دیگر از این شهر رفته. نورا تنهاست. تنها و افسرده.
امروز هم از کار اخراج شده.
همسایه اش به او گفته که برای خرید داروهایش به نورا نیاز ندارد. و شاگرد نورا هم دیگر کلاس نمی آید.
ولتر، گربه نورا، در خیابان مرده است.
نورا به این نتیجه رسیده که با ماندنش ، زندگی را برای دیگران بد می کند.فکر می کند دیگر چیزی برای ارائه به دیگران ندارد. فکر می کند می توانسته شناگر، موسیقی دان، فیلسوف، محقق، خوشحال و مودب باشد اما حتی نتوانسته گربه ای را به خوبی نگه دارد.
نورا فکر می کند هر حرکتش اشتباه است و هر تصمیمش فاجعه. هر روزش عقب نشینی از آن کسی ست که در تصوراتش از خود ساخته بوده . پس فقط یک راه حل می ماند: خودکشی
ولی او حتی نمی تواند بمیرد: او در مرز میان این جهان و جهان دیگر معلق می ماند، در فضایی شبیه کتابخانه.
در این کتابخانه نورا می تواند زندگی های دیگری را تجربه کند. زندگیهایی که حسرتش را داشته است.
او شغلها و موقعیتهای متفاوتی را تجربه می کند، آدمهای دیگری را می شناسد، افکار و احساسات متفاوتی دارد.
او مدام به کتابخانه رفت و آمد می کند.
آخرین بار که بر می گردد، میفهمد اتفاقی در حال رخ دادن است.سقف کتابخانه در حال فرو ریختن است. کتابها دارند در آتش می سوزند: همه زندگیهایی که تجربه کرده و نکرده.
کتابخانه دارد نابود می شود؟
نورا دارد می میرد؟
همین لحظه نورا مهمترین تصمیم زندگی اش را می گیرد...
کتابخانه نیمه شب، داستان همه ماست. کمک می کند زندگیهایی را که دوست داریم، از سر بگذرانیم و بعد... بهترین تصمیم را بگیریم.