
امروز وقتی داشتم ظرف ها رو از توی ماشین ظرفشویی خالی میکردم و به صدای اخبار پس زمینه گوش میدادم، با خودم فکر کردم "اه کاش برم گوشیمو بیارم یه چیزی گوش بدم." و بعد فکر کردم چرا همهش دنبال اینم که یه چیزی گوش بدم؟ یه چیزی نگاه کنم؟ چرا نمیتونم خودم رو بیشتر از ۱۰ ثانیه تحمل کنم؟
بعد فکر کردم چند مدته که من و افکارم دشمن همدیگه ایم؟ چند وقته که هیچ کاری رو توی سکوت انجام نمیدم؟ چند وقته که در خفا، از خودم متنفرم ولی به روی خودم نمیارم؟ خیلی وقته. بیشتر از یک سال. اصلا شاید برای همینه که پادکست گوش دادن رو دوست دارم. یوتیوب دیدن رو دوست دارم. حرف زدن رو دوست دارم. آهنگ گوش دادن رو دوست دارم. چون نمیخوام حتی یک دقیقه با افکارم تنها باشم.
چند وقت پیش جایی خوندم نوشته بود " درسته افکارم بهم آسیب زدن اما هیچوقت دروغ نگفتن." آره خب راست میگه. من خیلی فکر میکنم. همون وقت هایی که چاره ای جز سکوت ندارم، فقط فکر میکنم. اتفاق هایی که افتاده رو مرور میکنم، به حرف آدم ها فکر میکنم، به گذشته فکر میکنم. ۱ بار، ۲ بار، ۱۰۰ بار، ۱۰۰۰ بار. بینهایت.
خیلی وقت ها دلم میخواد سرم رو بکوبم به لبه ی میز. تا فقط ذهنم خفه بشه. خسته شدم از فکر کردن به فکر کردن.
این متن رو مینویسم که یادم باشه الان که توی اوضاع سخت و سرد زندگیم هستم، باز هم تونستم دووم بیارم.
-مانلی
-جمعه، ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴