
رابطه محبوبه و رحیم، نمونهای از عشقیست که بر شناخت بنا نشده، بلکه بر نیاز و خیال. این تحلیل به بررسی ریشههای روانی و الگوهای دلبستگی در رفتار این دو شخصیت میپردازد؛ عشقی که در نبود آگاهی، به تکرار زخمهای درونی تبدیل شد.
۱. زیربنای روانی رابطه
+
محبوبه از خانوادگی کنترلگر و سنتی بیرون آمده؛ دختری که درونش میل به آزادی و تجربه احساس واقعی وجود داشت. رحیم در نگاه او نمادی از رهایی بود، نه یک انسان واقعی. به تعبیر جان بالبی (John Bowlby)، این نوع انتخاب، ریشه در «الگوی دلبستگی ناایمن» دارد—وقتی عشق تبدیل به ابزاری برای فرار از تنهایی میشود، نه بستری برای شناخت.
۲. توهم عشق و میل به نجات
محبوبه درواقع عاشق «نقش نجاتدهنده» خود شد؛ او رحیم را پروژهای برای اثبات عشق دید. این همان مکانیسمی است که سو جانسون (Sue Johnson) آن را «چرخه تقاضا و طرد» مینامد. او میخواست عشق را با فداکاری بهدست آورد، اما در این فرآیند، خویشتنِ خود را از دست داد.
۳. تصویر رحیم؛ تسلط بهجای صمیمی
رحیم، مردی با عزتنفس شکننده و میل به کنترل است. او از نظر روانی درگیر ترس از طرد و ناکارآمدی شخصی بود. رابطه برای او نه تجربهای از نزدیکی، بلکه میدانی برای تسلط محسوب میشد. در واقع، رحیم هم قربانی همان ناایمنی بود که محبوبه را اسیر کرد.
۴. شکست بهمثابه آگاهی
پایان این رابطه، شکست نیست؛ بیداریست. محبوبه در نهایت به مرحلهٔ جدا شدن از «توهم خودِ عاشق» میرسد. به قول اریش فروم (Erich Fromm)، عشق واقعی «عملی آگاهانه» است—نیاز به شناخت، احترام و مسئولیت دارد. محبوبه تا زمانی در خیال ماند که عشق را احساس، نه اگاهی می دانست.
جمعبندی
«بامداد خمار» نه فقط داستان عشقی نافرجام، بلکه تابلویی روانشناختی از ناآگاهی عاطفیست. محبوبه و رحیم هر دو در جستوجوی عشق، به سایههای خود پناه بردند. رهایی، زمانی آغاز میشود که فرد میان عشق و نیاز تفاوت بگذارد.
منابع:
- Bowlby, J. (1980). Attachment and Loss. Basic Books.
- Fromm, E. (1956). The Art of Loving. Harper & Row.
- Johnson, S. (2008). Hold Me Tight. Little, Brown and Company.
تحلیل و نگارش: مریم قربانی و حامد رستگارپور