عروسک کاش میشد بازم کودک موند..
کاش میشد هنوز اویزون ستاره ها شد. کاش میشد چشمای ماه و لمس کرد کاش میشد به خورشید سلام کرد،
کودکی برای خود یه زندگی جدا بود, تا اینکه بزرگ شدیم، بزرگ شدیم و دیدیم هیچ چیز اونطور که میگفتن نیست...
خورشید هر روز لبخند نمیزنه، غنچه های گل نمیخندن...
عروسک همه چی وارونس, گفتن احترام بزار تا احترام ببینی, خوبی کن تا خوبی ببینی, محبت کن تا محبت ببینی،
همه چی فرق داشت، همه چی... خوبی بدی اورد و محبت هم تنهایی...
عروسک زمانی از قصه ها دزدیده شدیم که به اون دنیای خیالی که یه عمر مارا برای آن تربیت کرده بودند, عادت کرده بودیم..
حالا با یه زندگی جدید روبرو هستیم، یه زندگی وارونه...