عیسی سمیعی
عیسی سمیعی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

حادثه خبر نمیکنه

پشت فرمون در حال رانندگی بودم وماشین زمان کنار دستم بود، فکر کردم اگه تو دوره دایناسورها بودم با ماشینم می‌تونستم مسافرکشی کنم ، خیلی باحاله .دایناسوره کنار خیابون وایساده میگه: آقا ، دربست منم سوارش میکنم و از بین اونا لایی میکشم یا....میتونم با اونا مسابقه بدم ببینم من تندتر میرم یا اونها.کلید ماشین زمان ر و زدم و.. نه،نه، پشیمون شدم اشتباه کردم آخه من خاطره خوبی از دایناسورها ندارم، تا اومدم خاموشش کنم افتادم تو یک مسیر جنگلی پر درخت میخواستم دنده عوض کنم، شاخه درخت اومد تو دستم تازه فهمیدم که ای بابا تو این زمان خودرو وجود نداشته از شانس خوب من ماشین زمان کنارم بود خوشحال شدم و انداختنش رو کولم ،به خودم گفتم اشکالی نداره یه دوری اینورا میزنم و برمی‌گردم هم فاصله هم تماشا. چشمت روز بد نبینه تا اومدم برم کسی را پیدا کنم یک دایناسور پشت سرم بود از ترس پا به فرار گذاشتم و اونم دنبالم بود حالا فقط فکر خورده نشدن بودم و به هیچ چیز فکر نمی کردم ناگهان از پس یقه گرفتار شدم، دنیا پیش چشمانم تیره و تار شد. گفتم دیگه کارم تمومه ولی نه داینا نبود یک شخص محترم بود که منو از دست داینا نجات داد داستانمو برایش گفتم اونم به من خندید و گفت،باید قبل از اومدن به اینجا برای خودت بیمه حوادث می‌گرفتی!! گفتم: از کی؟

جواب داد: خوب، از کی

حالا که با کمک ماشین زمان برگشتم ضرورت بیمه حوادث رو احساس میکنم ولی چون نمی‌دونم بیمه را ازکی بگیرم.پس میسپرمش به ازکی شاد باشید.

ماشینبیمه حوادثازکیبیمهبسپرش_به_ازکی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید