در مساله بزرگی مثل سلیقه غذایی شان زن و مرد هیچ تفاهمی نداشتند اما بازهم اصرار داشتند که زیر یک سقف زندگی کنند. زن آشپزی را مثل نقاشی می دانست و از انجام کارهای کپی و تکراری بیزار بود. کار کپی را تا زمانی می پسندید که هر بار تجربه و نکته ای تازه در خلال آن یاد بگیرد. به محض این که کار کپی اش مشابه اصل می شد و معرکه از آب در می آمد، دلش را می زد و دیگر از انجام آن لذت نمی برد. برعکس، همسرش از رسپی های جدید بیزار بود و دوست داشت همان غذای همیشگی را بخورد. اگر هر روز هفته مجبور می شد قرمه سبزی بخورد راضی تر بود تا اینکه از فهرست کتاب آشپزی همسرش غذای جدیدی را انتخاب کند. همسرش همیشه طبخ غذاهای جدید را در مهمانی ها امتحان می کرد. آن هم به عنوان یک سفره رنگین کن کنار غذای اصلی و اصلا جرات نداشت که آن را به عنوان غذای اصلی طبخ کند. اگر تمام افرادی که کنار سفره نشسته بودند هم موقع خوردن غذا به به و چه چه راه می انداختند، همسرش حاضر به امتحان نمی شد. حتی در مورد نوشیدنی هم مرد مقاومت بالایی داشت. چای را به هر نوشیدنی دیگری ترجیح می داد و در مورد نوشیدنی های خنک فقط و فقط آب هویج باب میلش بود و اصلا هیچ نوشیدنی دیگری را نمی پسندید. این ویژگی را می توانستید در تمام رفتار و سکنات او ببینید نه تنها در مورد غذا که در مورد پوشش جدید و یا رفتن به جاهای جدید و ناشناخته هم از خودش مقاومت نشان می داد. اما زن از کودکی عادت به امتحان چیزهای جدید داشت. راه مدرسه اش را طولانی می کرد و اصلا برایش اهمیتی نداشت اما حتی برای یک بار هم در طول هفته ازیک کوچه دوبار نرفته بود.از طرز پوشش هم که بگویم، یک روز مانتوی بلند بلند می پوشید و روز دیگر مانتویی کوتاه، یک روز لباس صورتی می پوشید و بار دیگر لباسی کاملا تیره را امتحان می کرد. یک روز مانتویی تنگ و روز دیگر مانتویی خیلی گشاد و از این کارش لذت می برد. اما همسرش همیشه یک لباس را می پوشید و به ندرت پیش می آمد چیز تازه ای بخرد و اگر هم می خرید یک بار بیشتر نمی پوشید و دوباره به همان روال قبلیش برمی گشت. خلاصه که اگر زن می خواست روی سلیقه اش در برابر مرد پافشاری کند هر روز جنگ و دعوا بود. اما زن خیلی زود فهمیده بود که زندگی ارزشش بیشتر از تمام این جنگ ها بر سر اختلاف سلیقه است و با این اختلاف سلیقه های فاحش کنار آمده بود و اوقات خودش را خراب نمی کرد. همان غذاهای تکراری را درست می کرد و تمام هنر و خلاقیتش را روی نوشته ها و بومش می ریخت و به درست کردن همان غذاهای تکراری و همیشگی قانع می شد. زنی که همیشه آفتاب نزده فکر شام شبش بود حالا تمام روز سرگرم کار دیگری بود و نزدیک آمدن شوهرش یاد درست کردن غذا می افتاد. به نظرش بد هم نشده بود تنها هدفش از درست کردن غذاهای رنگارنگ خلق شادی ماندگار بود. حالا که آن ها شادی برایش به ارمغان نیاورده بود شادی را در درون رنگ ها و کلمات جستجو می کرد و می خواست خالق یکتای اثری دیگر باشد.
داستان کوتاه دیگری از لیلا علی قلی زاده(توکا)