توکا
توکا
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

جمعه تنبل

بخشی از دفتر خاطرات اسفند

کمی هوا سرد شده است. انتظار این سرما را نداشتیم. لباس های گرم را چند روز پیش جمع کرده بودیم . فقط چندتایی را نگه داشته بودیم که ان هم چندان گرم نیست. جمعه ها را خیلی دوست نداریم. جمعه ها با این که بیرون می رویم و باید کار کمتری داشته باشیم، اما حجم کاری که برای شنبه درست می شود به حدی است که روز شنبه از زمانی که چشم باز می کنیم تا نیمه های روز باید کار کنیم. شاید باید بگوییم شنبه ها را دوست نداریم چون حجم کارمان زیاد است. اما ما این طور نیستیم.

شنبه بیچاره که تقصیری ندارد که روز اول هفته افتاده است و همه کاسه کوزه ها سر او می شکند. مقصر جمعه است که خودش را به بی خیالی زده و پاهایش را روی هم می اندازد و کارهایش را انجام نمی دهد و همه کارها می ماند برای شنبه. اتفاقا شنبه خیلی هم مظلوم است. هم کلی کار می کند و هم اینکه برنامه ریزی می کند برای روزهای دیگر که خدای نکرده آن ها زیادی خسته نشوند. اما جمعه لجباز است. برنامه را که می بیند می خندد و می گوید باشد باشد انجامش می دهم اما جوری از زیر کار در می رود که شنبه هم نمی فهمد چه اتفاقی افتاده. فقط می بیند که روزش پر شده از کارهای عقب افتاده یک جمعه بازیگوش، غد و از خودراضی.

اما چند روزی هست که شنبه هم خودش را به بی خیالی زده است. اصلا حواسش نیست که اسمش شنبه است و ادای جمعه را در می آورد. روزهای هفته حسابی خودشان را گم کرده اند. اصلا تقصیر این جمعه است که همه را هوایی کرده. اما یک شنبه بیچاره هیچ وقت خودش را فراموش نمی کند. می داند که قرار هایش را نمی تواند کنسل کند. ان یک شنبه که قرارش کنسل شد. همه فکر کردند که بلند می شود و برای خودش بزن و برقصی راه می اندازد. اما بیچاره انقدر کار کرد که دوشنبه هیچ کاری برای خودش نداشت جز لم دادن و چای خوردن.

اما سه شنبه دیگر فرصتی نداشت باید همه چی را درست می کرد. سه شنبه روز تفریح بود اما از بس دوشنبه تنبلی کرده بود، تفریحش را کنسل کرد. تازه مجبور شد به چهارشنبه هم سری بزند. انگار تب کرده و بیمار بود و باید داستانش را تحویل می داد و زمانی نداشت. سه شنبه تمام توانش را گذاشت تا ادامه داستان را خودش بنویسد. اما چهارشنبه با خواندن داستانش حتی لبخند هم نزد. داستان چیز دیگری شده بود. از خود چهارشنبه هم بهتر نوشته بود و این حرص چهارشنبه را در می اورد. پنج شنبه از رختخوابش بلند نشد و کتابی را که تازه بدستش رسیده بود تا آخرش خورد و از شیرینی اش لذت برد و باز هم جمعه تنبل.

نوشته لیلا علی قلی زاده

جمعهشنبه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید