مدتی بود دیگر خانه ام را دوست نداشتم از تک تک قسمت هایش حرصم می گرفت . مرتب دلم می خواست ان را بفروشیم و به خانه دیگری برویم. خانه هایی را که می دیدم از پولمان بیشتر بود و باز هم باب میلم نبود . اگر قرار بود با بودجه ای که داشتم خانه جدیدی بخریم فقط زحمت جابجایی و اسباب کشی بود که نصیبمان می شد و هیچ چیز بهتری قرار نبود قسمتمان شود . با این وجود بازهم از خانه ام راضی نبودم و صبح و شب در ذهنم به رها شدن از این خانه فکر می کردم. پولی داشتیم که قرار بود روی خانه مان بگذاریم و خانه بهتری بخریم پولمان کم بود در جایی سرمایه گذاری کردیم به امید بیشتر شدنش و همزمان با بالا رفتن سرمایمه مان قیمت خانه هم سر به فلک کشید انگار قرار نبود از این زندانی که ساخته ذهنم بود رها شوم و قرار بود تا آخر در این زندان بمانم. بعد نا امید شدیم. افسردگی گریبانمان را گرفت و من در حین این افسردگی ها کتاب معجزه شکرگذاری را دیدم و دوباره شروع کردم به انجام تمرین هایش . تمرین هایش را مو به مو و قدم به قدم انجام دادم. هر روز به جای آه و ناله و شکایت از این خانه برای تک تک قسمت های دوست داشتنی اش شکرگذاری کردم . انقدر شکرگذاری کردم که دیگر عیب هایش برایم کمرنگ شد . بعد جای مبل هایم که این همه وقت پذیرایی ام را تنگ کرده بود عوض کردم . کمدی را که بدرد نمی خورد و فقط جا می گرفت با کم تغییرات به چیز دیگری تبدیل کردم . یکسری وسایل اضافه را داخل کارتن کردم و کارتن ها را زیر پارچه و میز خاطره برای استند گل استفاده کردم .بالکنی را که بالااستفاده افتاده بود و شده بود جای آشغال تمیز کردم و برایش حفاظی خریدم تا از این به بعد قابل استفاده شود و خانه ام جادارتر شد.خانه ام را عوض نکردم اما دیگر این خانه قدیمی را دوست داشتم و با تک تک قسمت هایش ارتباط برقرار کردم و دیگر ذهنم در زندان نبود . بعد شرکت در دوره های شکرگذاری بود که دوره های موفقیت را هم شرکت کردم و کاری را که مدت ها کنار گذاشته بودم به صورت حرفه ای دنبال کردم . با نویسندگی مرزها برایم باز شد . مرزهای ذهنی که همه محدود به مکان و زمان بودند همه از بین رفت و من فراتر از مکان و زمان به تمام جاهای دنیا سفر کردم و دیگر خانه ام برایم کوچک و تنگ نبود خانه ام به وسعت کل عالم شده بود .حالا هر وقت حالم بد می شود هر وقت حس های منفی سراغم می آید می دانم یک جایی در نوشتن کوتاهی کرده ام . برای همین به جای خوردن قرص و شربت برای درمان دردم به نوشتن روی می آورم و آنقدر می نویسم تا دوباره تمام حس های خوب عالم برگردد و دوباره سرپا شوم. همیشه چیزی برای شکرگذاری هست . امروز این شکرگذاری را در بیدارکردن دخترکم برای مدرسه اش پیدا کردم. عادت دارم باقربان صدقه بیدارش کنم و کمی هم تن صدایم را عوض می کنم . در خواب بود که صدایم را شنید و لبخندی بر روی لبش نشست و من این زیباترین لبخند را با تمام وجود شکر گفتم . بعد شروع کردم به گفتن تک تک ویژگی های خوبش که عاشقشان هستم و او آرام آرام چشم هایش را باز کرد و صبحم را چون عسل به کامم شیرین کرد.