توکا
توکا
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

ماهی قرمز

ماهی قرمز
ماهی قرمز



مخاطب گرامی، اگر کمی من را بشناسید می­دانید که زود به همه چیز انس می­گیرم. قرار بود امسال هم مثل سال پیش ماهی قرمز برای سفره هفت سین­مان نخریم. سال پیش من مسئول خرید ماهی قرمز بودم و من هر طوری بود فکر ماهی قرمز را از سر دخترک بیرون کرده بودم. اما امسال با این که تلاشم را کردم در یک لحظه دخترک و پدرش ماهی قرمز خریده بودند. از قضا ماهی­های امسال خیلی بازیگوش بودند و صدای­آب بازیشان کل خانه را بر می­داشت. راستش را بخواهید خودم هم از این که ماهی قرمز خریده بودند، بدم نیامده بود. صدای شالاپ شلوپ شان را دوست داشتم. هر روز اولین کاری که می­کردم سر زدن به ماهی قرمز­های کوچولوی درون تنگ آب بود. روزی چند وعده به آن ها غذا می دادم. صبح به صبح آبشان را عوض می کردم. امروز صبح، برای نماز که بیدار شدم صدایشان می­آمد صدای بازی و شیطنتشان را دوست داشتم. اما نمی دانم چه شد که به آن ها سر نزدم شاید خوابم می­آمد. نشد حتی یک خط هم از کتاب بخوانم. به رختخواب برگشتم و تا نه صبح خوابیدم. خواب بدی دیدم. در خواب به تمامی گریه کردم. از خواب که بیدار شدم طبق عادت همیشگی به سراغ ماهی ها رفتم. هیچ صدایی نمی­آمد. یکی از ماهی ها نبود، چشم هایم را چند بار مالیدم. باورم نمی شد، اطراف تنگ ماهی را گشتم.بیش تر از چند بار هم گشتم، چیزی نبود شاید یکی از آن ها دیگری را خورده باشد. نه امکان ندارد آن ها گوشت خوار نیستند. دوباره به جست و جو ادامه دادم. ماهی قرمز که از بی جانی رنگش به نارنجی کم رنگ گراییده بود،زیر پرده روی حاشیه قالی یافتم. جسم بی رمقش را به سطلی در سینک ظرفشویی خانه انداختم. حواسم که سرجایش آمد گفتم شاید ماهی قرمز نمرده باشد. چه امیدی از آن ماهی که مثل ماهی دودی خشک شده بود داشتم، چند قطره آب با دستم روی ماهی چکاندم.آب شش های ماهی شروع به تکان خوردن کرد. امیدم واهی نبود. تپش قلبم بالا رفت. سریع آن ماهی جنگجو را که هنوز برای زنده ماندنش تلاش می­کرد به سطل آبی که از شب قبل برای تعویض آب تنگ اختصاص داده بودم، منتقل کردم. با چشم های خودم دیدم که لب­ها و آب شش هایش در حال تقلا و تلاش برای زنده ماندن هستند. دمش و باله هایش را هم آرام آرام تکان داد. کمی که حالش بهتر شد آن را پیش دوستش بردم تا در جوار تکاپوی او حالش بهتر شود و چه فکر خوبی بود. هنوز صدای شالاپ شلوپ نمی­آید اما تلاشش بیشتر شده است. من به ماهی قرمز درون تنگ خو کرده ام. می­دانم اگر او تلاشش را نکند دیگری هم از دست می­رود. آن دو هم به بازی و بودن در کنار یکدیگر انس گرفته اند . حضورشان برای حیات یکدیگر لازم است. بدون یکی دیگری هم نمی­ماند... .

خبر خوش!!! دوباره بازی را از سر گرفته اند.

ماهی قرمزعادتهفت سینتُنگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید