توکا
توکا
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

معرفی کتاب باز هم من نوشته جوجو مویز


شب در حالی به خواب می رفتم که کتابی در دستم بود، تصمیم داشتم هر طوری هست ان را به انتها برسانم اما خستگی ناشی از دویدن مسافت های طولانی در حالی که همراهم دوچرخه سواری می کرد و قصد توقف نداشت اجازه نداد که کتاب را به انتها برسانم و صفحات پایانی آن ماند. امروز صبح بعد از نوشتن صفحات صبحگاهی و رسیدگی به گل ها و اماده کردن صبحانه و گذاشتن ناهار به درس های دخترم رسیدگی کردم. این رسیدگی ها تا بعد از ناهار ادامه داشت و ساعت دو احساس کردم که خیلی خسته هستم و باید ظهر را در تخت بگذرانم تا انرژی از دست رفته را دوباره بیابم. اما وسوسه تمام کردن کتاب این اجازه را به من نداد. پیش خود گفتم فقط چند صفحه می خوانم اما چند صفحه ها بیشتر و بیشتر شد تا به کلمه ای رسیدم که با خط درشت نوشته شده بود پایان.

داستانی که می خواندم داستان زنی بود که برای کار از کشور خود به کشور دیگری رفته بود، در حالی که رابطه عاشقانه ای را در وطن خود داشت و درست از زمانی که به انجا امده بود احساس می کرد روابطش در خطر افتاده است و دیگر آن طور که باید و شاید برای دوستش، دوست داشتنی نیست و ممکن است دختران دیگری سعی در تصاحب مرد او داشته باشند. زن حالتی داشت که برای این که در کارش خوب باشد و دیگران او را دوست داشته باشند خودش و خواسته هایش را به راحتی فدا می کرد. روابطش به خطر افتاد، کارش را از دست داد و بی خانمان شد اما بازهم دست از کمک کردن و فدا کردن خودش برنداشته بود تا این که با زنی آشنا شد که او را بهتر از خودش شناخته بود و به او کمک کرد که خودش باشد و به رویاهایش فکر کند و دست از فداکاری بردارد و او در آخر داستان در حالی که به رویاهایش رسیده بود دوباره به معشوقش رسید.

بازهم من نوشته جوجو مویز با طرح چنین داستانی، داستان زنان بیشماری را به تصویر می کشد که در تمام طول زندگیشان جز فداکاری و تلاش برای دوست داشتنی بودن کار دیگری بلد نیستد و به جایی می رسند که به جای دوست داشته شدن کنار گذاشته می شوند و آن ها به بن بستی می رسند که بایستی خود را تغییر دهند یا دوباره در همان باتلاق برای زنده ماندن دست و پا بزنند. زمانی نه چندان دور من هم به همین شیوه رفتار می کردم. در هر رابطه ای که وارد می شدم تمامی تلاشم را می کردم که خوب و دوست داشتنی به نظر برسم و دیگر به نیازها و احساسات خودم هیچ توجهی نمی کردم در نهایت من تبدیل به انسانی افسرده با عدم اعتماد به نفس و زودرنج و غمگین شده بودم که فکر می کردم کسی مرا دوست ندارد. تنها زمان هایی که از خودم می گذشتم احساس می کردم به من اهمیت می دهند اما مطمئن بودم زمانی که از آنها جدا می شدم به حماقت من در دل می خندند. اما جایی از زندگی تصمیم گرفتم خودم را بیش از هر کسی در دنیا دوست داشته باشم و خودم را به خاطر حرف ها و احساسات دیگران فدا نکنم. جدال شروع شده بود گاهی می ترسیدم نکند این طغیان باعث شود که دیگر هیچ کسی کنارم نماند. کمی از موضعم عقب نشینی می کردم و دوباره به همان من از خودگذشته تبدیل می شدم، اما بالاخره توانستم از این مانع شک و تردید گذر کنم و به خودآگاهی نسبی از خود رسیدم. زمانی که خودم را دوست داشتم و برای شادی خود کارهایی را که دوست داشتم در اولویت قرار دادم و دیگر نیاز و میل به دوست داشته شدن از جانب محیط بیرون را از خود رانده بودم، احساس کردم که احترام بیشتری نسبت به قبل پیدا کرده ام دیگرآن آدم زودرنج عصبی نبودم. البته چیزهای زیادی فدا شده بودند تا من به تجربه و آگاهی امروزم برسم و عوامل زیادی هم در کسب این آگاهی باعث موفقیتم شدند. یکی از آن ها حضور بیماری کرونا در جامعه بود از کار بیکار شدم و در این مدت به چیزهای زیادی فکر کردم و به خودم گفتم الان فرصت تغییر است اگه قرار است بار دیگر دنبال کاری برای منبع درآمد بگردی بهتر است که کسب و کار خودت رو راه بیندازی و از خودت یه شخصیت مستقل بسازی نه یک شخص وابسته که برای کسب احترام و عشق نیازمند دیگران است. بعد وارد دوره شکر گذاری و یک دوره تغییرات مثبت فردی شدم و در نهایت قدمی برای چیزی که همیشه درآرزویش بودم، برداشتم. آرزویی که همیشه با بهانه ها آن را به عقب می انداختم و در دوره ی نویسندگی خلاق آقای شاهین کلانتری شرکت کردم و در این دوره بود که کتاب خواندنم هدفمند تر شد و نوشتن به عادتی روزانه برای رشد شخصی ام تبدیل شد.

معرفی کتابجوجو مویزبازهم منکتاب خوب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید