توکا
توکا
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

معرفی کتاب سالار مگس‌ها

سالار مگس‌ها
سالار مگس‌ها


نام کتاب: سالار مگس‌ها

نویسنده: ویلیام گلدینگ

مترجم: ناهید شهبازی مقدم

عناوین: سالار مگس‌ها، ارباب مگس‌ها، بعل زبوب(انتشارات نیلوفر)

انتشارات: نشر آموت

این اثر در 50 سال اخیر، در لیست کتاب‌هایی قرار گرفت که باید در مدارس و دانشگاه ها خوانده شوند.

ویلیام گلدینگ کیست؟

ویلیام گلدینگ در سال 1911 در کرنوال انگلستان دیده به جهان گشود. در سال 1930 به تحصیل در رشته‌ی علوم طبیعی در کالج براسنوز در آکسفورد پرداخت؛ اما دو سال بعد به رشته ادبیات انگلیسی روی آورد. پس از آکسفورد، مشاغل مختلفی همچون هنر پیشگی، تدریس، قایقرانی، نوازندگی  و در نهایت تدریس فلسفه و انگلیسی در مدرسه سالیسبری را تجربه کرد.

اولین اثرش سالار مگس‌ها، پس از چندین بار رد شدن توسط ناشرین مختلف در سال 1954  به چاپ رسید.

او در سال 1961 تدریس را رها کرد و  به صورت تمام وقت به نویسندگی روی آورد.

جوایز مموریال، بوکر و نوبل را در سال‌های 1979 ،1980 و 1983کسب کرد. نشان شوالیه را هم در سال 1988 از ملکه الیزابت دوم دریافت کرد.

گلدینگ یکی از بزرگ ترین رمان نویسان پس از جنگ است. مردی که از او علاوه بر «سالار مگس‌ها»، کتاب «سقوط آزاد» هم به یادگار مانده است.

آنچه که در داستان سالار مگس‌ها می‌خوانیم

سالار مگس‌ها داستان گروهی پسربچه در رده‌های سنی مختلف است که به خاطر سقوط هواپیما، از جزیره‌ای متروک در اقیانوس آرام بدون بزرگتر و سرپرستی سر درمی‌آورند.

در ابتدا سعی می‌کنند، قوانینی را وضع کنند. یک رئیس برای خودشان انتخاب می‌کنند و وظایفی را میانشان تقسیم می‌کنند. رالف نوجوانی که به نظر می‌رسد، از همه عاقل‌تر است، ریاست قبیله را به عهده می‌گیرد. یک عده عملیات شکار را به عهده می‌گیرند. جک رئیس گروه شکار می‌شود و یک عده مسئولیت روشن کردن آتش برای دیده شدن توسط کشتی‌ها و نجات را بر عهده می‌گیرند.

چیزی که در هر جامعه‌ای، بقای حکومت را تضمین می‌کند، اجرای قوانین و اطاعت بی‌چون و چرا از رئیس قبیله و احترام به آرمان و اهداف جمعی قبیله است. زمانی که فردی در جامعه تصمیم می‌گیرد، به هر دلیل، حاکم را بی‌لیاقت نشان بدهد و ریاست را بر عهده بگیرد، هرج و مرج ایجاد می‌شود. جک شکارچی قابلی که با اولین شکار خود و هیجان ناشی از شکار، سعی می‌کند که ریاست قبیله را به عهده بگیرد، برخی را به سمت خود می‌کشاند و در این بین افرادی هستند که هنوز به رئیس قبیله وفادارند. آتش مهم‌ترین هدف رئیس قبیله است. رئیس جدید تنها به شکار فکر می‌کند.

داستان سالار مگس‌ها تا حدودی به داستان قلعه حیوانات جورج اورول شباهت دارد و همان مفاهیم را برای ساخت یک حکومت بیان می‌کند.

در داستان سالار مگس‌ها به مرور معصومیت کودکانه جای خود را به خشونت و سلطه‌جویی می‌دهد و دوستی و مهربانی از این جمع کودکانه رخت برمی‌بندد. سرانجام هرج و مرج، درگیری و کشمکش‌های بین پسربچه‌ها موجب بروز فاجعه می‌شود.

کتاب «سالار مگس‌ها» روایتگر روند شکل‌گیری رفتارهای غیرانسانی و نیز چگونگی تثبیت و توجیه این رفتارهاست. در کتاب «سالار مگس‌ها» مرز اخلاق و بی اخلاقی به قدری باریک است که خواننده به ناگهان با داستانی مواجه می‌شود که پایانی بر بی‌گناهی و آغازی بر تاریکی قلب انسان است.

ترسی واهی در میان افراد قبیله از موجود ناشناخته‌ای به وجود آمده است. رئیس جدید، به افرادش می‌گوید که ما با پیشکشی از شکارمان به جانور ناشناخته جزیره، امنیت‌ را ایجاد کنیم. در حالی که امنیت از جانب خودشان به خطر می‌افتد. معلوم نیست چنین موجودی وجود داشته باشد؛ اما ایجاد ترس و وحشت می‌تواند بقایای حکومت رئیس جدید را حفظ کند.

در هنگام جشن و پایکوبی، کسی از افراد قبیله کشته می‌شود. همه سعی دارند آن خاطره را از ذهنشان پاک کنند.

فضا از دانسته‌های بر زبان نیامده سنگین بود. سام پیچ و تابی خورد و واژه‌ی ناخوشایند از دهانش بیرون پرید: «.. رقص؟»

خاطره رقصی که هیچ کدام از آن‌ها در آن حضور نداشت، برای هر چهار نفرشان تکان دهنده بود.«ما زود رفتیم.»

مهم‌ترین مدافع رئیس سابق هم کشته‌می‌شود؛ اما خوی وحشی گری و درنده خویی رئیس جدید که از هیچ قانونی جز کشتن پیروی نمی‌کند، آن‌ها را  به این توافق می‌رساند که باید رئیس سابق هم شکار شود. برای بیرون کشاندن او از مخفیگاه، جنگل به آتش کشیده می‌شود و در پایان آتش توسط افسران نیروی دریایی دیده می‌شود.

داستان سالار مگس‌ها، بیانگر یک حقیقت وحشتناک است که اگر قانون نباشد، اگر هرکسی فقط و فقط برای ارضای امیال خود تلاش کند، جامعه در حد وحشی‌گری و حیوانیت نزول پیدا می‌کند.

ویژگی بارز این داستان، استفاده از نمادهای سمبلیکی مثل، صدف، آتش و عینک است؛ همچنین شامل توصیف‌های زیبا، مبهم و رازآلودی است که فضای ترس و وحشت را در دل داستان پدید می‌آورد. چند فصل پایانی داستان، طوری شما را میخکوب می‌کند که دیگر یارای کنار گذاشتن کتاب را نخواهید داشت.

تکه‌هایی زیبایی از متن داستان

آن‌ها بی‌شمار، سیاه و سبز و الوان بودند و پیش روی سیمون سالار مگس‌ها بر سرچوبدستی آویزان بود و نیشخند می‌زد. سرانجام سیمون تسلیم شد و به او نگاه کرد و چشم‌های تار، دندان‎‌‌های سفید و خون را دید و نگاهش از شناختی گریز ناپذیر و دیرپا خیره ماند.

در محاصره‌ی موجودات کنجکاو و باهوش بدن بی‌جان سیمون اندامی نقره فام در زیر صور فلکی پابرجا، به نرمی به سمت دریای آزاد حرکت می‌کرد.

فضا از دانسته‌های بر زبان نیامده سنگین بود. سام پیچ و تابی خورد و واژه‌ی ناخوشایند از دهانش بیرون پرید: «.. رقص؟»

خاطره رقصی که هیچ کدام از آن‌ها در آن حضور نداشت، برای هر چهار نفرشان تکان دهنده بود.«ما زود رفتیم.»

در سکوتی که حکمفرما شد، هر کدام از آن‌ها از به کار انداختن حافظه‌ی شخصی خود طفره می‌رفت.

او صدای برخورد آن‌ها را به بوته‌ها می‌شنید و سمت چپ غرش روشن و داغ آتش بود. او زخم‌ها، گرسنگی و تشنگی‌اش را فراموش کرده بود و از ترسی نا امیدانه روی پاهایش پرواز می‌کرد و از درون جنگل به ساحل باز هجوم می‌برد.

در زیر دود سیاه و در مقابل لاشه‌ی جزیره‌ای در حال سوختن، صدایش بلند شد و پسرهای کوچک دیگر که احساسات او به آن‌ها هم سرایت کرده بود، لرزیدند و بغض کردند. در میان آن‌ها، با تن و بینی کثیف و موهای به هم چسبیده، رالف برای پایان معصومیت، قلب تاریک ادمی و سقوط دوستی واقعی و دانا که پیگی نام داشت، گریست.

داستان سالار مگس‌ها پر است از این قبیل توصیفات زیبا و میخکوب کننده‌ و مفهومی دردناک که باعث می‌شود که به یکی از کتاب‌های محبوبم تبدیل شود.

این کتاب را علاوه بر نسخه چاپی می‌توانید به صورت الکترونیکی از طاقچه دریافت کنید.

نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده

سالار مگسهالیلا علی قلی زادهویلیام گلدینگناهید شهبازی مقدمارباب مگس ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید