امروز اتفاقی برای اولین بار رفتم کنسرت و واقعا تجربه خیلی جالبی بود.
(الان که این متن رو مینویسم دختر داییام که سه چهار سالشونه دارن سر گوشی دعوا میکنن)
خواننده که اسمشم یادم نیست صدای قشنگی داشت و ساز های درام و یه چیری مثل تبل ریتم اهنگ رو کنترل میکرد و پیانو و گیتار و گیتار برقی و ویالون و شیپور و ترومپت کنار اون ها زیبایی موسیقی رو دوچندان میکردن و این باعث میشد بخاطر حس شنواییم بیشتر خدارو شکر کنم
البته نور پردازی هم بی تاثیر نبود و متناسب با ریتم مدام تغییر میکرد و باعث ایجاد حس انقلاب درون قلب های تماشاچیا میشد که اون ها با تشویق هاشون این حس رو متقابلا به نوازنده ها منتقل میکردن
انقد امروز جیغ زدم گلوم درد میکنه*
وقتی داشتم اجرا این هنرمند ها رو نگاه میکردم واقعا دلم میخواست منم کنارشون بایستم و ساز بنوازم هرچند که سازی بلد نیستم و حتی توی خیالاتم هم ساز خاصی برای نواختن مد نظر ندارم ولی با این حال کلی درموردش خیال پردازی کردم و از تشویق تماشاچیا و توجه روی صحنه بودن لذت بردم.
ولی بعد از کمی وقت گذروندن توی تصوراتم با خودم گفتم اگه انقدر علاقه دارم پس شاید باید جدی اقدام کنم و کلاس برم، ولی بازم یکم بعد تر یاد یه نکته ای افتادم، یاد وقتی که داشتم یه فیلمی که محیط بیمارستان و زندگی دکتر ها رو با دقت به تصویر میکشید نگاه میکردم من اون موقع هم بشدت به دکتر شدن علاقه مند شدم ولی بازم از ته دلم میدونستم که بدرد این کار نمیخورم.
درسته، موسیقی هم همینه، خیلی دوسش دارم ولی ایا واقعا مناسبش هستم؟
حالا که فکر میکنم چیزی که ما بهش میگیم علایق واقعا چه معنی دارن؟
منظورم اینه:
کار هایی مثل نقاشی، برنامه نویسی، ورزش، دکتری حتی گیم که علاقه خیلی از افراد محسوب میشن ایا فقط علاقه همون افراد هستن؟ مثلا من نقاشی رو حرفه ای دنبال میکنم و وقتی دارم انجامش میدم متوجه گذر زمان نمیشم و ازش لذت میبرم پس به عبارتی من بهش علاقه دارم ولی اینکه به نقاشی علاقه دارم دلیل نمیشه از شنا، داستان نویسی، کوهنوردی، برنامه نویسی و خیلی از چیز های دیگه خوشم نیاد ولی مسئله اینه که من توی همشون توانایی ندارم و نمیتونم پیشرفت کنم یا اگرم بتونم سرعتم پایینه برای همین باید روی همون یدونه استعداد و علاقم تمرکز کنم تا بتونم موفق بشم
یعنی حتی اگه ادم تموم عمر و داراییش رو بزاره بازم نمیتونه تمام کار های دنیا رو یاد بگیره پس چرا خداوند اینهمه کار و فعالیت های متنوع برای ما قرار داده؟
جوابی که من به این سوال برای خودم دادم ممکنه بنظر شما مسخره باشه ولی من فکر میکنم همینطوره
جواب سادست:
هر کس حتی اگه یدونه از این بی نهایت کار رو هم یاد بگیره کافیه
چرا؟ بزارید اینطوری بگم
همونجوری که ما با استفاده از دهان صحبت میکنیم تا بتونیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم
ما با استفاده از جسممون فعالیت های مختلف میکنیم تا با زندگی ارتباط برقرار کنیم
و همینطور افراد مختلف جهان با زبان های مختلف صحبت میکنن و تا وقتی به زبون خودشون حرف نزنید نمیتونید باهاشون ارتباط برقرار کنید. مثلا یک فرد روسی نمیتونه با یک فارسی زبان حرف بزنه.
ماهم همینیم، زبان من نقاشیه پس نمیتونم با زبان پزشکی با زندگی ارتباط برقرار کنم و اینطوری فقط خودمو خسته و کلافه میکنم و اخرشم میگم: این چه زندگیه؟ میخوام زودتر بمیرم راحت شم
ولی هیچ وقت کسی که زبان درست خودش رو پیدا کرده باشه چنین حرفی نمیزنه حتی در سخت ترین شرایط زندگیش سعی میکنه همه چیز رو با گفت و گو حل کنه ولی بیچاره کسی که زبون زندگیش رو نمیفهمه، حتی نمیدونه اون ازش چی میخواد که بتونه انجامش بده.
من فکر میکنم انجام دادن کار های مورد علاقمون یجورایی ذکر خداونده برای همین خدا یعالمه کار مختلف سر راه انسان ها گذاشته که حتی با پیش پا افتاده ترین فعالیت هم از شکر خدا غافل نمونن و به سعادت برسن و اگه شما حرف های منو قبول داشته باشین پس میتونیم بگیم اگه یه روز با خودمون گفتیم خدایا چرا انقد زندگی من سخته، چرا انقد من بدبختم، چرا هیچ وقت من رو نمیبینی، همون موقع میتونیم بفهمیم که توی مسیر اشتباهی هستیم. یا ایمانمون به خدا ضعیف شده یا با زبون عوضی داریم با زندگی حرف میزنیم.
نمیخواستم انقد حرف بزنم. اصلا چیشد از کنسرت موسیقی رسیدیم به اعتقاد به خدا؟ چطور همه چیز انقد به خدا ربط داره؟ همین اثبات میکنه که چقدر بزرگ و مهربونه
اخر پست میخواستم از خدا بخاطر داشته هام تشکر کنم،
ممنونم که سالمم و توانایی رسیدن به اهدافم از طریق علایقم رو دارم، ممنونم بابت اینکه کسانی رو دارم که میتونم بهشون عشق بورزم و ازشون محبت متقابل دریافت کنم، ممنونم بابت اینکه بهم لیاقت شکر کردنت رو دادی لطفا ازم دریغش نکن و اجازه بده تا لحظه ای که زندم حمد و تسبیح بگم. الهی امین
شمام میتونید سه تا از چیز هایی که خیلی بخاطرش از خدا ممنونید رو توی کامنت بنویسید.