نشستم و با نفس عمیقی شروع به نوشتن کردم.
نوشته ها :
...
اون نگاه... اونگاه رو میتونستم به چی تشبیه کنم؟؟ به یک رویا؟؟ به رویایی که ممکنه هر لحظه از دستش بدم؟؟
انقدر سوال از خودم میپرسیدم که یادم رفت کجام.
همیشه وقتی کنارش بودم احساس خوشبختی میکردم.
کمتر پلک میزدم تا بتونم بیشتر نگاش کنم.
خیره بهش سرم رو گذاشتم روی شونش ، اونم دستش رو گذاشت رو سرم.
دوست داشتم هردومون منجد میشدیم تا از بدنش جدا نشم.
همیشه تو کل عمرم حس میکردم ادم تنها و عیجیبی ام که هیچکس قرار نیست درکش کنه.
کسی که مشکل خانوادگی و دوستاش و همه چیو داشت، حتی با خودش!
اون ادم کسی بود که باعث شد به زندگیم ادامه بدم .
کسی بود که باعث شد عاشق خودم باشم.
کسی بود که بهم فهموند زندگی رو باید ساده بگیرم چون ارزششو نداره.
کسی بود که بهم زیبایی رو نشون داد.
کسی بود که بهم خندیدن یاد داد.
کسی بود که بهم محبت یاد داد.
کسی بود که بهم فهموند اگر هم همه ترکم کنن باز اون پیشم میمونه.
کسی بود که در همه حالت پیشم بود.
قدم تر ها یباراز یکی پرسیدم:
چرا وقتی میخندم همه پیشم هستن؟
و وقتی که گریه میکنم کسی پیشم نیست؟
گفت :
خندیدن رو گذاشتن برای جذب دوست
ولی گریه رو گذاشتن برای بهترین دوست
جمله اش برام عمیق بود،مو به تنم سیخ شد!
با خودم گفتم :
"یعنی میشه کسیو پیدا کنم که موقعه گریه بمونه؟... با کمی مکث محک به خودم گفتم : معلومه که نه!"
ولی وقتی اون امد...
فهمیدم چی میگفت. تازه فهمیده بودم.
اسمشو چی میشه گذاشت؟
ی فرشته؟
ی دوست؟
ی همراه که همیشه باهامه؟
نمیدونم . هیچ واژه ای براش پیدا نمیکنم.
ما باهم دوستی رو تجربه کردیم...
باهم خندیدم
باهم گریه کردیم
اون مسخره بازیامون...
اون حرفامون...
اون رازامون...
اون روزایی که باهم نبودیم ولی ذهنامون پیش هم بود:).
نمیشه بازم برگردن؟
ی روز وقتی تو حیاط بهم خیره بودیم با خودم گفتم:
مگه میشه چنین رویایی رو از دست بدم؟؟
همونجا بهم قول دادی که هیچ وقت تنهام نمیزاری:)
همونجا بهم قول دادی که تا زنده ای حتی اگه مثل الان از هم جدا شده باشیم و دیگه دوست نبودیم همو از ته قلب دوست داشته باشیم:).
ولی حالا؟...
رویام تبدیل شده به کابوس!
دیگه فقط همو از دور میبینیم
نه سلامی نه خداحافظی ای...
من خوابم؟؟
این چه خوابیه که انقدر طولانیه؟؟
حتی نفهمیدم کی از هم جدا شدیم.
کی ؟ میشه بگی کی؟
برام مهم نیست کی باعث جدا شدنمون بوه
ولی میشه برگردی پیشم؟؟
بعد از تو برگشتم به ادم سابق
برگشتم به اون ادمی که دوباره خندیدن یادش رفت.
دوباره محبت رکدن یادش رفت.
و دوباره و دوباره و دوباره....
میشه برگردی و همرو به یادم بندازی؟
بعد تو دیگه نمیخندم...
حرف نمیزنم...
گریه نمیکنم...
فکر نمیکنم....
مثل اینکه تو کما ام.
نمیفهمم کی روزام تموم میشه.
وقتی پیشت بودم زمان برام معنایی نداشت! و حالا هم نداره.
تو اون ادمی که میبینم نیستی.
وقتی چشامون یهو میخوره بهم ی حس عجیبی میگیرم.
تمام خاطراتمون برمیگرده و کمتر از یک صدم ثانیه از جلو چشم رد میشه.
میشه نزاری دیگه گریه کنم؟؟ میشه مثل قبل باشی؟؟
میشه منو در اغوشت بگیری و فقظ قشارم بدی؟؟
اونقدر حرف دارم که تموم نمیشه.
فقط ازت میخوام تا قبل از اینکه بری برگردی پیشم:).
خواسته ی بزرگیه؟
میشه بهت بد بگذره ولی بیای پیشم؟؟
دوستت دارم.
از ته قلبم دوست دارم و خواهم داشت.
تو بهترین هدیه برا منی:)))).
و حالا من هدیه مو گم کردم....
ولی نامید نشدم و از پیدا کردنش دست بر نمیدارم.
حتی اگر خوده هدیه ام از من بدش امده باشه و یک صاحب جدید و بهتر پیدا کرده باشه ازش دست نمیکشم.
دیگه مثل تو پیداا نمیکنم تو این کره ی زمین.
عاشقتم اندازه ی مهم بودن وجودتت:).
H.....