سلام
بله بفرماین در خدمتتون هستم...
مرد با کلاسی بود و با یک پالتوی خوشرنگ و تو هوای نیمه ابری و بارانی و سرد ، با چتری به دست اومده بود تا ببینه اینقدر ما حرفشو می زنیم واقعا به طور مجازی می شه کارت تولید کرد؟ یا همش حرفه!
تعارف کردیم و نشستند کنار ما
البته روبروی ما و کنار بخاری برقی ای که از این مدلای قدیمی بود و یه فنی هم روش سوار کرده بودن . همیشه یادمه تابشش از جلو خیلی لذت بخش بود آدم یاد آتیش هیزم تو سیزده بدر و سفرهای بیرون شهر و غروبای سرد پاییز و زمستون می انداخت!
همکارم یه چای برای ایشون آورد و شروع کردیم به صحبت کردن که تو همین بین یکی از همکارا از اتاق کناریمون پرید تو اتاق و ...
حرفمون باز نصفه موند!
چی شده و چی نشده !؟ خدا بد نده بتون یه موش کوچول موچولی از کنار پنجره مشغول رژه رفتن بود یکی داد زد و یکی دوئید ، حالا اولین باره این مهمونمون اومده پیشمون ، شرمنده شدیم و هم می خواستیم مشتریمون ناراحت نشه و نترسه هم یه فکری به حال اون موش بکنیم که چرا اینقدر بی موقع اومده بود تو اتاق!
اصلا همش تقصیر از دوست خود ما بود! علی آقا همسایه مون! اونقدر به طبیعت و حیووناش و ... احترام می گذاشت یه تیکه نون کنار تیر برق جلوی شرکت می زاشت ، ازش می پرسیدیم این چیه ؟ خب جای دیگه بزارید ، می گفت یه موشی هست ... گناه داره بزار بیاد یه لقمه ببره برای زن و بچه اش!
زن و بچچچچچههههه اشششش؟!؟!
خلاصه اونقدر گفتیم و نشنید ، اون بچه کوچولو هم هوای سرد رو دیده بود اومد پیشما!
دوست عزیز مون که تازه باهاشون آشنا شده بودیم علاوه بر اینکه بدش نیومد ، گفت چه خوب اینجا علاوه بر هیجانی که در من ایجاد کردین و منو کشوندین تا اینجا ببینم چیکار می کنین؟! فهمیدم هیجانات زنده هم گاهی خیلی به درد می خوره ! من خودم یاد کودکی هام افتادم!
گفتم چطور خاطره خاصی دارید؟
گفت آره ما محصل که بودیم تو مسیر مدرسه مون یه باغی بود که با چند تا از بچه ها یه بار تصمیم گرفتیم چند تا لونه درست کنیم ببینیم کدوم حیوون ها و حشرات اول میان تو این خونه ها!؟
روزای اول خبری نبود ف کم کم که هوا سرد شد اول دیدیم مورچه ها جمع شدن تو یکیشن و روز بعد دیدیم موش ها خانوادگی اومدن تو یکی از اون ها ، تعجب ما در این بود که خونه سوم رو گربه ها پر کردن!!
گربه ها در کنار موش ها!؟ خیلی جالب بود
گربه ها کاری به موش ها نداشتن چون خودشون چند تا بچه گربه خوشگل داشتن واسه سرپناه داشتن بچه هاشون کاری به کار موشها نداشتن!
این اومدن امروزم به اینجا منو برد به خاطرات 45 سال قبل خودم!
خیلی خوشحال شدم که شما رو دیدم و با اون توضیحاتی که از اول دادین و این لدتی که از مکرور خاطراتم بردم ، باور کنید که بر جذابیت کارت ویزیت های مجازی و الکترونیک شما افزوده!
حالا دیگه هم موش دارم هم کارت ویزیت!
چه جالب ، یه اتفاق ناخواسته باعث شد تا یه مشتری باکلاس به با کلاس های دیگرمون اضافه شه.
خدایا شکرت که بالاخره از جایی که فکرشم نمیکنیم ، روزی رو می رسونی.
خدا نگهدار عزیزم.