دقیقا سه سال از انتشار اولین پستم اینجا میگذره و باور کردنش برام سخته!
اگر ازم میپرسیدن فکر میکنی اولین بار کی وارد ویرگول شدی میگفتم اونقدر زیاد نمیشه شاید یک سال؟ اما یکسالم برام عجیبه. این مربوط به ویرگول میشه و من وقتی به نوشته های داخل دفترم نگاه میکنم، تاریخ قدیمی ترین نوشته بر میگرده به سال های 96 و 97 و باورش برام سخته که چطور انقدر زود گذشته و اصلا کی گذشته؟
من سال 96 با من امسال که داره کم کم به آخراش میرسه، چه چیزهایی رو که پشت سر نزاشته و چقدر بزرگتر شده، چقدر چیزهای جدید یاد گرفته، موقعیت های مختلف و داستان های جورواجوری رو دیده که حالا حاصل تموم این چیزهای جدید این آدم جدیده. ولی چقدر من هنوز اون نرگس هشت ساله ام که با تمام وجودش کنجکاوی میکرد و دنبال کشف دنیای ناشناخته اطرافش بود و چقدر بلند پرواز و پر از امید و آرزو بود این بچه! چقدر دلش بزرگ شدن میخواست و منتظر بود تا پر پروازش اجازه پرواز کردن بگیره و به قول ما آدم بزرگا مستقل بشه.
حالا گه گداری رو میکنم به اون نرگس هشت ساله و براش تعریف میکنم
" من همه تلاشمو کردم ...
باور کن این همه تلاشم بود،
اما منو ببخش اگر نتونستم خیلی شاد و سرزنده نگه ت دارم.
منو ببخش اگر که با تصمیمام و راه هایی که رفتم بهت آسیب زدم.
منو ببخش اگر هنوزم کارایی میکنم که به نفع تو نیستن و شاید به نفع منم نیستن،
و همچنان فکر میکنم در حال انجام دادن بهترین کارم یا شاید بهتره بگم امن ترین کار.
حالا به شدت خسته ام این روزا احساس مفرط خستگی دارم، از طرفی احساس سردرگمی و از طرفی احساس ترس و یه حالی که به قول محسن چاووشی خیلی نامعلومه ...
پ.ن: نمیدونم چرا از منتشر کردن یکسری از نوشتههام از جمله همین نوشته منصرف میشم، اما بعدا وقتی برمیگردم احساس میکنم اونقدرام بد نبوده و لایق منتشر کردن بوده. پس این یکی رو هم بعد حدود یکسال خاک خوردن بین پیشنویسها منتشر میکنم، کی به کیه!