
من اولین بار توی دست بچهی ابتدایی داشتم له می شدم .وقتی آبش را خورد ،من را انداخت زیر پاش و لگد مالم کرد تا ازمن صدای ترق و تروق را شنید خندید .بعدش من را پاس داد به هم کلاسی هاش که اشتباها پاسش به پای مدافع دیگری برخورد کرد و مدافع من را بغل کرد و محترمانه داخل یار دیرینه (سطل زباله) انداخت ..با یار دیرینه هم کلام شدم و گفتم ((هیچکس قدر منو نمیدونه ،که اگر می دانست من را تو طبیعت این طوری رها نمی کرد )).یار دیرینه گفت :((تا منو داری ،غم نداری ،و محکم من را در آغوش کشید )).صبح روز بعد دیدم یک سایه هایی با کلاه های نارنجی بهمون خیره شدند ،اینجا بود که گفتم :((خدا عاقبتمون را بخیر کنه ،معلوم نیست چه در انتظارمونه)) ،ما را دسته دسته کردند .تو راه مثل موج بالا و پایین می پریدیم .وقتی رسیدیم ،ما را مثل زنگ آخر کلاس رها کردند تو حیاط .بعد ما با رفقیهای باب و ناباب آشنا شدیم ،آن ها می گفتند ما پی وی سی هستیم و من هم گفتم(( اسم ما پلی اتیلن ترفتالات هست)) و دیگری برای خود شیرینکی اومد جلو و گفت: ((خوشبختم منم پلی پروپیلنم .))کارگر ها اومدند و ما را از رفیق ها و نا رفیقها جدا کردند .ما وارد سالن شدیم و سوار سرسره
داشتیم می لرزیدیم و نور هم به ما می تاباندند.انگار سالن دیسکو بود و ما داشتیم رقص و پای کوبی می کردیم . حالا ناگهان رفیقمون را دیدیم که بدنشون
تکه تکه شده .ترسیدیم و هی خودمون را به عقب می کشیدیم اما نوار نقاله مثل سرسره ما را به جلو می برد ،ناگهان با دستگاهی مثل تانک مرکاوا روبرو شدیم که هر کی زیر چرخش می رفت تکه تکه میشد به قطعات ۳ تا ۶سانتی متری ،بهش می گفتند شریدر . بعدش باید داخل گردونه ای می رفتیم زیر دوش حمام آب سرد .انگار این مرحله مرهمی بر زخم مرحله ی قبلی بود .سپس ما را می انداختند داخل یک استخر هر کی وزنش کمتر بود روی آب می ماند واز بد روزگار غرق شدیم .وارد دستگاه آسیاب شدیم و به قطعات ریز ۸ تا دوازده میلی متری تبدیل شدیم و بهمون لقب جدید دادند و اسممون را پرک گذاشتند ،هر چه صاف و صوف تر بهتر .بعدش ما را دوباره با حمام سود و آب داغ شستند.انگاه ما را مثل چرخ و فلک با دور تند چرخاندند(سانتریفیوژ)،و خشکمون کردند و با هوای گرم ما بقی قطرات روی بدنمون هم بخار شد .نوبت به نور قرمز رسید ما را از دوستان بی کیفیتمون جدا کردند ،وارد دستگاهی شدیم که حرارت بالایی داشت ،شر شر عرق کردیم و خرده هامون را از سوراخ های ریزی عبور دادند مثل تور ،گفتم الان که دیگه خفه بشیم ،هیچ بویی را دیگه احساس نمی کردیم ومثل ورق صاف شده بودیم و رشته به رشته(اکسترودر) .داشتیم به گرما عادت می کردیم که با طوفان سرما رو به رو شدیم و ناگهان تبدیل شدیم به دانه های قند در ابعاد بزرگ(گرانول) .دوستانمان که پرک شدند رفتند و توی تن ادم ها نشستند(الیاف لباس) و مایی که گرانول شدیم دوباره به زادگاه خود رسیدیم یعنی یک عده مون شد پلاستیک و مواد پلاستیکی یک عدمون شد همان بطری پلاستیکی که توپ بازی بچه ها شده بود .