زمان جنگ ایران و عراق من کودک خردسالی بودم که چیز زیادی از جنگ نمی فهمیدم.ولی ترس و واکنش دیگران را میدیدم و اطمینان دارم استرس جنگ در ناخوداگاه من رخنه کرده است.و این ترس شاید نقطه اشتراکی باشد که در همه ما دهه شصتی ها وجود دارد .ضمیر ناخوداگاه جمعی ما ترس را در قالب یک کودک و حتی یک جنین لمس کرده است و اکنون بعد از گذشت سالها هنوز هم جنگ واژه ای پر از ترس است.این روزها که دهه هشتادی ها فریاد اعتراض برآورده اند متوجه تفاوت ضمیر ناخوداگاه دو نسل در زمینه ترس و جنگ شده ام .آنها خیلی راحت و پر قدرت فریاد آزادی سر می دهند و جان بر کف به خیابان ها می آیند و حق خود را میطلبند کاری که هیچگاه نسل سوخته من و ما جراتش را نخواهیم داشت.نسلی که در گنجینه خاطرات خودش جنگ با غریبه ها و استرس نتایج کنکور ،برچسب ترشیده شدن ،اعتیاد، بیکاری با وجود مدرک دانشگاهی و.....را حمل میکند و اکنون شاهد جنگ خودی است جنگ زنان و کودکان وطنش با وطنش. و شاید این بار نیز این ترس را فقط به ضمیر ناخودآگاه جمعی خود انتقال دهد.