ویرگول
ورودثبت نام
ماندانا زنگنه
ماندانا زنگنه
ماندانا زنگنه
ماندانا زنگنه
خواندن ۴ دقیقه·۳ ماه پیش

ققنوس

هوا سرد بود؛ سرمایی که تا مغز استخوان نفوذ می‌کرد. ماه نور پنجره اتاقک کوچکش را محکم تر بست تا بادِ زوزه‌کشِ کمی آرام گیرد. روی میز چوبیِ ترک‌خورده، قبض های پرداخت نشده به صورت تپه ای کوچک روی هم انباشته شده بودند و قرمزِ خشنِ نوشته های «اخطار قطع» روی آنها، تنها نقطه رنگی در آن اتاق تک‌رنگ بود. تصویر بهار، دختر هفت ساله اش، در قاب شکسته، تنها چیزی بود که نگاهش را گرم نگه می‌داشت.

زندگی برای ماه نور همیشه یک نبرد بود. از زمانی که در سن ۱۲ سالگی اونو شوهر دادن و برای زندگی اومد به حاشیه تهران تا به دنیا اومدن دخترش در ۱۵ سالگی و بعد اون مرگ همسرش در یک حادثه در ۲۰ سالگی، همیشه خودش تنها بدون هر گونه حمایتی با سختی های زندگی جنگید و کم نیاورد، اما این بار، باران سیل آسای مشکلات، واقعاً سقف زندگی اش را می کوبید. کارگاه خیاطی کوچکش که با کمک یه خیر راه اندازی کرده بود و تنها منبع درآمدش بود، به خاطر بدهی هایش در آستانه تعطیلی بود.

ناگهان صدای زنگ تلفن، او را از افکار سیاهش بیرون کشید. صدای سنگین مردی با لهجه ای متفاوت که خودش را مسئول اعتبارات بانک معرفی کرد.
«خانم بامری، مهلت سه ماهه شما تا دو روز دیگه به اتمام میرسه . این دفعه اگر تسویه نکنید، تمام وسایل کارگاه خیاطی تون، به نفع بانک ضبط می شه.

ماه نور احساس کرد که زمین داره زیر پایش خالی می شه. اما صدای خنده های بلند بهار که داشت با دوست خیالیش بازی میکرد، اونو دوباره به زندگی امیدوار کرد.

ماه نور به دیوار تکیه داد و چشمانش را بست. تنها چیزی که در لحظات خوف و ترس به خاطرش می اومد و باهاش درد و دل میکرد، چهره مادرش بود، زنی روستایی که برای او نماد صبر و ارامش و امید بود، یاد دستان مادرش افتاد، دست هایی که با وجود تمام خستگی ها و ترک ها، می دانستند چگونه زیبایی بیافرینند، یاد دوران کودکیش افتاد که مادرش به او هنر سوزندوزی یاد می داد، اما او سال‌ها بود که از مادر دور شده بود و توی این سالها هیچگاه فرصت این رو نداشت که این هنر رو روی لباسهایی که میدوخت، اجرا کنه.

آن شب، ماه نور نخوابید. در میان وسایل قدیمی که با خودش از روستا اورده بود، صندوقچه چوبی کوچکی بود که سال ها آن را باز نکرده بود. درون آن، عکس ها و خاطرات و چند تکه پارچه سوزندوزی شده بسیار نفیس با طرح های سنتی و فوق العاده زیبا پیدا کرد — میراث مادرش برای او، هنر سوزن دوزی بود که او هرگز قدرش را ندانسته بود.

ناگهان ایده ای چون جرقه در ذهنش درخشید. او تمام آن شب و دو روز بعد رو وقف کرد تا با هنر دستانش، تکه پارچه ای رو به یک اثر هنری تبدیل کنه، یک شال ابریشمی با سوزن دوزی که گویی از دل افسانه ها بیرون آمده بود.طرحی اصیل با رنگ بندی گرم

روز سوم، ماه نور به جای رفتن به بانک، مستقیم به یک مزون طراحی لباس های لوکس رفت که کمدهایش پر از لباس هایی بود که قیمت انها به اندازه کل بدهی هایش بود.

مدیر مزون، زنی میانسال و باوقار به نام "خانم کیانی" با نگاهی تحقیرآمیز به او نگاه کرد.
«ما از افراد ناشناس خرید نمی کنیم، عزیزم.»

ماه نور که قلبش به تپش افتاده بود، شال را از کیف کهنه اش بیرون آورد و بدون یک کلمه، آن را روی میز گسترد. نور چلچراغ، روی سوزن دوزی طلایی شال رقصید و آن را زنده کرد.

سکوت سنگینی فضای اتاق را پر کرد. خانم کیانی به آرامی عینک خود را زد و به میز نزدیک شد. او با نوک انگشتانش، که با لاکی قرمز پوشیده شده بود، سطح ابریشم را لمس کرد.
«این... این کار دست است؟» صدایش از حیرت لرزان بود.

ماه نور فقط سر تکان داد.

«چنین طرحی را ندیده ام... این مهارت...» خانم کیانی نگاهش را از شال برگرفت و برای اولین بار به چشمان ماه نور دوخت. نگاه تحقیرآمیز جای خود را به حیرت و احترام داده بود.
«چه قیمتی برای آن در نظر دارید؟»

ماه نور که نفسش در سینه حبس شده بود، رقم بدهی هایش را گفت — رقمی که برایش غیرممکن می نمود.

خانم کیانی لحظه ای مکث کرد. «من این شال رو از شما می خرم. اما به یک شرط: که شش عدد دیگر دقیقاً مشابه این برایم بدوزی. من مشتریانی دارم که برای چنین آثار هنری قیمتی نمی دانند.»

ماه نور نمی توانست باور کند. نه تنها بدهی هایش پرداخت می شد، بلکه یک قرارداد کاری بزرگ به دست آورده بود. اشک در چشمانش حلقه زد، اما این بار اشک شوق بود.

او با گام هایی سبک و سریع به سمت خانه بازگشت. برخلاف روزهای قبل

وقتی به خانه رسید، بهار به استقبالش دوید. ماه نور او را در آغوش گرفت و محکم بوسید. از پنجره، پرتوهای خورشید ، برایش از همیشه درخشان تر بود. او همچون ققنوس، از خاکستر یأس سر برآورد و پرواز کرد.

(این داستان در ستایش هنر اصیل سوزندوزی زنان صبور سیستان و بلوچستان است که اعتقاد دارم آنچنان فاخر و با ارزش است که می‌تواند چون ققنوس اقتصاد خانوارهای روستایی آن منطقه را پرواز دهد)

ماندانا زنگنه

آثار هنریسیستان بلوچستانهنر اصیلققنوس
۲
۰
ماندانا زنگنه
ماندانا زنگنه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید