وقتی بعد از مدتها سراغ کتاب باخانمان رفتم تا برای چالش کتابخوانی طاقچه متنی آماده کنم، گمان نمیکردم اینقدر سریع خواندنش تمام شود. انگار نه انگار که من مدتها بود خواندن کتابها را اینقدر طول میدادم که تمام مزهی خواندن کتاب هیچ میشد و از بین میرفت.
داستان کتاب باخانمان -همان طور که احتمالا میدانید- از این قرار است که ادموند، پدر پرین، بدون اجازهی موسیو پاندوان، پدر ثروتمندش، در هند با دختری ازدواج میکند. موسیو پاندوان از دست پسرش به شدت عصبانی است و تا سالها نه او از پسرش خبر میگیرد و نه پسرش از او.
روزی پدر پرین از دنیا میرود. پرین و مادرش –که بیمار است- میخواهند پیش پدربزرگ برگردند. آنها راه زیادی را تا فرانسه طی میکنند؛ اما به شهر پاریس که میرسند، بیماری مادر پرین عود میکند. گویا قرار نیست عمرش چندان به این دنیا بماند و پرین کوچولو برای ادامهی زندگیاش باید روی پای خودش بایستد.
خب، باید بگویم که باخانمان مسلماً بهترین رمانی نبود که در عمرم خوانده بودم. ماجرای تکرارشدهی یتیم بودن شخصیت اصلی داستان، پولدار شدنش در انتها و الگوی تا حدودی یکنواختِ حرکت داستان را همه شاید نپسندند. اما مزیتی که این داستان نسبت به خیلی از رمانهای کلاسیک دیگر دارد، این است که نویسنده حجم کتاب را با پرحرفی زیاد نکرده و ابعاد کتاب با سلیقهی مخاطب امروزی هم جور درمیآید.
شخصیت پرین هم خودش به تنهایی یکی ازآن چیزهایی است که باعث میشود آدم این کتاب را دوست داشته باشد. اینکه کسی تا این حد برای رسیدن به هدفش تلاش کند و از مسیر سخت نترسد، و این که در عین ادب این همه شجاعت و جسارت داشته باشد آن چیزی است که پرین را برای ما دوست داشتنی میکند. او دختر خیلی بااحساسی است اما عاقلانه احساسش را در جای درست خرج میکند. در ضمن، پرین برخلاف بعضی از رمانهایی که در آنها دختری نقش اصلی داستان را دارد، برای قهرمان بودن رفتارهای پسرانه از خودش نشان نمیدهد؛ او با همان رفتارهای دخترانهاش قهرمان داستان است. البته میدانم که پرین یک شخصیت واقعی نیست و شاید این همه از او تعریف کردن کمی بیمعنی به نظر بیاید، اما نویسنده خوب توانسته شخصیت پرین را بسازد و آنقدر در مورد ویژگیهای مثبتش اغراق نکرده که او را غیرواقعی کند.
حس خاصی که موقع خواندن کتاب داشتم این بود که برایم سخت بود شخصیتها را مطابق قیافهی کارتونی آنها تصور نکنم. دلم میخواهد تصویر ذهنی خودم را از مکانها و شخصیتها داشته باشم، اما وقتی از روی کتاب فیلم یا انیمیشنی ساخته شده باشد کار سخت میشود. فکر کنم برای همه همینطور باشد و تا اسم پرین و باخانمان میآید، ذهنمان میرود به سمت دختری با موهای نارنجی، الاغی که کاروان آبیرنگی را میکشید، کارخانهی نساجی پدربزرگ و احتمالا آن قسمت از تیتراژ برنامه که پرین همراه با قاصدکها در آسمان پرواز میکرد.
در پایان باید بگویم که غیر از کتاب باخانمان، از هکتور مالو فقط یک کتاب دیگر ترجمه شده است و آن هم بیخانمان است. اگر از خواندن این کتاب لذت بردهاید، احتمالا آن را هم دوست خواهید داشت.