ویرگول
ورودثبت نام
گردآفرید
گردآفرید
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

ربکا

وقتی برای اولین بار رمان ربکا را می‌خواندم، اصلا چیز ترسناکی تویش پیدا نکردم؛ برای همین هم وقتی دیدم اسم کتابش را در فهرست رمان‌های ترسناک ثبت شده خیلی تعجب کردم. این شد که برای چالش کتابخوانی طاقچه در ماه خرداد، تصمیم گرفتم آن را دوباره بخوانم ببینم چیز ترسناکی تویش پیدا می‌کنم یا نه!


داستان کتاب از این قرار است که دختر بیست و یک ساله‌ای با مردی به نام ماکسیم ازدواج می‌کند که صاحب خانه‌ای بسیار اشرافی و بزرگ است به نام مندرلی. این مرد قبلا همسری داشته به نام ربکا که در یک سانحه از دنیا می‌رود. حالا این دختر جوان که از قضا حسابی بی‌دست‌وپا هم هست، قرار است در مندرلی جاگیر شود و خانم آن خانه شود. اما سایه‌ی ربکا همه جا هست: این همان میزی بود که ربکا قبل‌تر پشتش می‌نشست؛ این همان اتاقی است که ربکا چیدمانش را انجام داده؛ این همان لباسی است که ربکا قبلا آن را می‌پوشید؛ و از همه بدتر اینکه ربکا همان زنی است که قبلا اینجا بود و همه دوستش داشتند، از جمله ماکسیم...

شاید همین مسئله‌ی "سایه‌ی ربکا" است که فضای داستان را کمی وهم‌انگیز و ترسناک می‌کند. این دختر جوان هر کجا که می‌رود ربکا قدرت خود و بی‌دست‌و‌پایی او را به او یادآوری می‌کند. همه چیز به خاطر او هاله‌ای تاریک دور خودش دارد. البته صادقانه بگویم، این حس آمیخته با تاریکی، تنهایی و رازآلود بودن را در بسیاری از رمان‌های دیگر هم دیده‎‌ام و هیچ جا از آن خوشم نیامده. حس می‌کنم این فضای مه‌آلود حالم را بد می‌کنند و وقتی کتابهایی می‌خوانم که فضای روشن‌تری دارند، به وضوح می‌فهمم که تاریک یا روشن بودن فضاسازی کتاب چه قدر بر روحیه‌ام اثرگذار است.

بگذریم. یک چیز مرموز دیگر هم توی کتاب هست و آن هم این است که دختر راوی داستان، همسر جدید ماکسیم، هیچ اسمی ندارد. یک بار می‌خواستم خلاصه‌ی داستان را برای کسی تعریف کنم و هرچه فکر کردم اسم شخصیت اصلی کتاب یادم نیامد. اول فکر کردم من حواسم پرت بوده، اما هرچه فکر کردم بیشتر مطمئن شدم و دست آخر در ویکی‌پدیا آن را چک کردم: راوی هیچ اسمی ندارد.

با وجود تمام اینها، من که موقع خواندن کتاب اصلا نترسیدم! اصلا گاهی به این فکر می‌کنم که کتاب‌ها نمی‌توانند ترسناک باشند. خیلی کتاب ترسناک نخوانده‌ام، اما همین کتابهای معدودی که از آنتونی هوروویتس و آر.ال. استاین خوانده‌ام، به علاوه‌ی چند داستان دیگر که با بن‌مایه‌های ادبیات وحشت نوشته شده بودند، اصلا برایم ترسناک نبودند؛ البته به جز یکی. عمدتا یا خیلی خشن و چندش‌آور بودند یا خیلی فانتزی و باورنکردنی.

از ترس و وحشت و اینها که بگذریم، رمان ربکا از نظر سادگی، روانی و داشتن توصیفات کاملا ملموس واقعا جذاب است. توصیف‌ها از خانه و اشخاص و محیط طبیعی کاملا شفاف‌اند و شما همه چیز را می‌توانید در ذهن خودتان بازسازی کنید. یکی از نکته‌های مهم دیگر هم نزدیکی داستان به ذهن زنانه بود. وقتی کتاب را می‌خوانید خیلی خوب می‌توانید بفهمید زن‌ها چگونه فکر می‌کنند و دنیا از دید آنها چه شکلی است.


پی‌نوشت:

  1. این کتاب رده‌بندی سنی دارد و برای نوجوانان کم سن‌وسال و کودکان مناسب نیست.
  2. یک سوال: شما از خواندن کتاب‌های ترسناک می‌ترسید یا نه؟
چالش کتابخوانی طاقچهربکادافنه دوموریهرمان کلاسیککتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید