میخوام یه داستان از خودم بگم .
ما توی یه محله زندگی میکردیم که میشه گفت روستاست که به شهر وصله . ما جزو سانتال مانتالا و قرتی ها حساب میشدیم ( البته توی محیط روستا نه توی شهر ) . زمانی که من و دختر خالم دوچرخه خریده بودیم ، حیاط خونمون واسه دوچرخه هامون زیادی کوچیک بود و ما تصمیم گرفتیم توی کوچه و پس کوچه های محلمون بازی کنیم .
از میون غیبت های زن های محل در مورد اینکه " دختر فلانی رو میشناسی ؟ با پسر فلانی فرار کرده " و نمونه های مشابه ، ما هم میشه گفت شدیم جزو بحث های داغ محل که "دخترای فلانی و فلانی دوچرخه خریدن همش توی کوچه محل ها پلاسن " یا " خجالت نمیکشن با این سنشون دوچرخه سوار میشن " و خیلی های دیگه که شاید به گوش ما نرسیده .
حتی جالبه که قبلش مادرم سوار دوچرخه داییم شده بود ، یکی از همین همسایه های نزدیکمون بهش گفته بود : مگه نر و ماده ای ؟؟?
از اون موقع هم پسرایی که تا به حال توی کوچه هامون ندیده بودمشون از کوچیک و بزرگ تیکه و کرم ریختناشون شروع شد .مثلا اینکه راه رو ببندن نزارن ما رد شیم یا قلدر بازی های دیگه .
اما الان بین همون زن ها و دختر های روستا مد شده هر روز برن پیاده روی ، شب نشینی های دخترونه داشته باشن و کلا همه روشن فکر شدن .
میبینین ؟؟؟ بعضی از خوبی ها و بدی ها نسبیه . با مرور زمان کلا عوض میشه بخاطر عوض شدن طرز فکر مردم .
پس اگه فکر میکنین کارتون درسته انجامش بدین . مردم همیشه دنبال یه سوژه هستن که در موردش حرف بزنن . شما نیاز نیست کاری رو بکنین که همه ی مردم یا فک و فامیلاتون دوست داشته باشن . اگه میخواین یه مسیری رو برین بعد از اینکه با ادم های عاقل و با تجربه مشورت کردین راهی که دوست دارین رو برین .
ممکنه کاری رو که خیلی ها الان تایید نمیکنن بعدا بشه الگو و سبک زندگیشون .
اگه به حرف مردم قرار بود اون زمان از دوچرخه دست بکشم ، هیچ کدوم از اون لحظه ها و احساس ناب رو هیچوقت تجربه نمیکردم و شاید بعدا واسه شروعش فرصت و وقتی نداشتم . اون لحظه ها واقعا یکی از شادترین لحظه های زندگیم بود با وجود حرف مردم و آزار و اذیت های پسرای محل .
زندگی پستی و بلندی زیاد داره ولی امیدوارم زندگیتون پر باشه از لحظه های خوبی که خودتون خلقش کردین بدون ترس از شکست و حرف مردم
خوش باشین ❤?