Maryam
Maryam
خواندن ۲ دقیقه·۹ ماه پیش

درباره کتاب "پیرمرد و صندلی"


مدرس هنوز وارد مجلس نشده بود که یک دفعه برگشت و جمعیت را نگاه کرد.ناگهان فریاد کشید :《مرده باد سردار سپه!زنده باد خودم!》
این تنها بخشی از این متن کتاب "پیرمرد و صندلی" بود که بعد از خواندن این کتاب حس کردم که توان رویارویی با تمام مشکلات زندگی را دارم.

تدین گفت: مجلس هست با من

نمایم اكثریت را معین

شود این كار قبل از عید روشن

به جمهوری بگیرم رأی قطعا ً

نه قانون می شود مانع نه افكار

به زور مشت فیصل می دهم كار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

از این افكار مالیخولیایی

به مجلس اكثریت شد هوایی

تدین كرد خیلی بی حیایی

به یك دم، بینِ افرادش جدایی فتاد ...

از آن سیلی كه خورد آن مرد دیندار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

از آن سیلی ولایت پر صدا شد

دكاكین بسته و غوغا به پا شد

به روز شنبه مجلس كربلا شد

به دولت، روی اهل شهر وا شد

چو آمد در میان خلق سردار

برای ضرب و شتم و زجر و كشتار

دریغ از راه دور و رنج بسیار...


نام آیت الله مدرس (رحمة الله تعالى عليه) را بارها در کتب درسی دیده بودم و تنها ویژگی خاصی که از ایشان به یاد داشتم روحیه ی جسارت و بی باکی ایشان بود؛در دفاع از ارزش هایی که به آن پای بند است.
اولین کتابی بود که درباره ایشان میخواندم.
سیر کتاب ساده،روان و جذاب و خلاصه وار بیان کردن وقایع بود.با اینکه از زندگی خانوادگی ایشان صحبت خاصی نکرده بود و فضای داستان مربوط به جوّ سیاسی آن دوران بود؛ولی با شوق به پایان رساندم.

بخشی از کتاب:

تــا مــدرس و وكلای هم راهــش بــه ســمت مجلــس راه افتادنــد، یك نفــر از میــان آنهـا فریــاد زد: «مــرده بــاد مــدرس! زنــده بــاد سردارســپه!» یک دفعه جمعیت دم گرفت : ـ مرده باد مدرس ! زنده باد سردارسپه ! صــدای جمعیــت، خیابــان را می لرزانــد. رحیــم زاده گفـت : «آقــا، بیاییــد برگردیــم!خطــر دارد. مثــل این کــه بــرای شــما نقشــه كشــیده اند!» مــدرس، لب خنــدی زد و گفــت : «كجــا برگردیــم . امــروز، روز اســتیضاح اســت . سردارســپه بایــد اســتیضاح شــود.» نزدیــك جمعیــت كــه رســیدند، ناگهــان چندنفــر از وســط جمعیــت بـا مشـت های گــره كــرده، بـه طــرف مــدرس و هم راهانــش دویدنــد. ـ مرده باد مدرس ! زنده باد سردارسپه ! مــدرس ایســتاد. هم راهــان مــدرس جلــو آمدنــد و در مقابــل مــدرس ســدّی درســت كردنــد. جوان هــای شــعار دهنــده هنــوز بــه مــدرس نرســیده بودنــد كــه چنــد قــزاق دویدنــد و جلــوِ آنهــا را گرفتنــد. جوان هــا فشــار می آوردنــد. می خواستند قزاق ها را کنار بزنند و به مدرس حمله کنند؛اما قزاق ها محکم سر جایشان ایستاده بودند.جوان ها همانطور که شعار میدادند،به میان جمعیت برگشتند.مدرس و وکلای همراهش دوباره راه افتادند.قزاق ها جلو دویدند و از میان جمعیت شعاردهنده،راهی بازکردند تا مدرس و همراهانش وارد مجلس شوند.


کتابفراکتابچالش مرور نویسی فراکتابمادران شریفضرب شتم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید