Maryam
Maryam
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

کشتی پهلو گرفته


کتاب «کشتی پهلو گرفته» روایتی شاعرانه از زندگی بانوی آب و آینه است. کتابی داستان گونه‌ و مستند که با استفاده از منابع تاریخی معتبر نگارش یافته است. نثر روان و شاعرانه‌ی این نویسنده و قلم پر احساسش که از عمق جان برای مادر پهلو شکسته می‌نویسند، عیار این داستان را برای مخاطبش سنگین می‌کند و با قلب آدم کاری می‌کند که تا مژگان از اشک چشم تر نشود، آرام نگیرد.

شروع این کتاب به قدری هنرمندانه نگاشته شده که از همان خط اول غربت و مظلومیت مادر آفرینش را نقش می‌کند:

«روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریب‌تر! این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمی‌آورد؟

این چه روزگاری است که «راز آفرینش زن» را در خود تحمل نمی‌کند؟ این چه عالمی است که دردانه خدا را از خویش می‌راند؟ روزگار غریبی است دخترم دنیا از آن غریب‌تر.

آنجا جای تو نیست، دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم، بیا، تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی…»

کتاب در طی چهارده فصل به بیان شاخصه‌ها و برش‌هایی از زندگی حضرت فاطمه(س) از زبان راویان مختلف خودشان، همسر، پدر و مادر، فرزندان بزرگوارشان و خدمت گزاران حضرت مثل بانو فضه و اسماء و… پرداخته است. هر کدام از این روایت‌ها برگی از دفتر حیات کوتاه ایشان را به رشته‌ی تحریر درآورده‌ است. این تنوع راویان سبب شده که متن جذابیت خود را حفظ کند و خواننده نتواند کتاب را زمین بگذارد.

در توصیف عنوان کتاب و ارتباطش با داستان می‌توان به این جمله اشاره کرد:

« تو اکنون به کشتی نجات طوفان زده‌ای می‌مانی که به سنگ کینه جهال غریق، شکسته‌ای و پهلو گرفته‌ای.»

این روایت روضه‌ی مجسمی ست که از بدو تولد تا شهادت ایشان را به تصویر می‌کشد. کتاب گرچه گریزهایی به مقاطع مختلف زندگی این بانوی دو عالم می‌زند؛ اما تمرکز آن به بعد از رحلت پیامبراسلام(ص) است. مردمی که هنوز آب کفن پیامبرشان خشک نشده، وصایای او را به فراموشی سپرده‌اند، دست به خلافت غیر داده‌ و جانشین به حق ایشان را منزوی کرده‌اند. وقایعی که در نقطه‌ی اوج کتاب، سرانجام به خطبه‌ی جانسوز فدکیه می‌‌رسد.

بخشی از کتاب:

روزگار غریبی است دخترم !دنیا از آن غریب‌تر !

این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمی‌آورد ؟

این چه روزگاری است که 《راز آفرینش زن》 را در خود تحمل نمی‌کند؟

این چه عالمی است که دردانه خدا را از خویش می‌راند؟

روزگار غریبی است دخترم !دنیا از آن غریب‌تر! آنجا جای تو نیست، دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم ،بیا ،تو از آغاز هم دنیایی نبودی.

تو از بهشت آمده بودی، تو از بهشت آمده بودی...

آن روزها که مرا در حرا با خدا خلوتی دوست داشتنی بود، جبرئیل؛ این قاصد میانه عاشق و معشوق، این رابط میان عابد و معبود، این مَلَک خوب و پاک و صمیمی، این امین رازهای من پیام‌های خداوند، پیام آورد که معبود، چهل شبانه روز تو را می‌خواند، یک خلوت مدام چهل روزه از تو می‌طلبد...

کتابفراکتابچالش مرور نویسی فراکتابمادران شریفحضرت فاطمه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید