سارا
سارا
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

چالش کتابخوانی: مردی با نقاب آهنین

برای چالش ماه مرداد طاقچه با عنوان کتابی به پیشنهاد آدم ها و پادکست ها در برنامه طاقچه در قسمت چالش کتابخوانی به پیشنهاد هایخود طاقچه به جست و جوی کتاب مناسبی برای خواندن این ماه گشتم و تحت عنوان کتاب هایی به پیشنهاد گابریل گارسیا مارکز کتابی ازالکساندر دوما توجهم را به خود جلب کرد. نام دوما برای فارغ التحصیلان رشته ی انسانی نام آشنایی است. حتی اگر کتابی از او نخواندهباشند. و برای من نیز این آشنایی از کتاب های تاریخ ادبیات دوران تحصلیم در دبیرستان بود و این فرصت را مناسب دانستم تا به این بهانهکتابی از او بخوانم تا با سبک قلم و نوشته هایش خارج از دنیای درس و مدرسه آشنا شوم.

اسم کتاب مردی با نقاب آهنین است که توسط انتشارات قدیانی در ۱۱۲ صفحه در سال ۱۳۹۰ به رشته تحریر در آمده است. کتاب توسط شهلاانتظاریان ترجمه شده است و بر روی جلد نوشته شده که بازنویسی اولیور هو است. اولین چیزی که درباره کتاب نظرم را جلب کرد این بود که برخلاف کلاسیک بودنش بسیار منسجم و کوتاه نگاشته شده بود و در عرض کمتر از دو ساعت می‌شد آن را تمام کرد. که بعد از خواندن توضیحاتیکه در طاقچه آمده بود متوجه شدم به این دلیل بوده است که الیور هو رمان نویس و نمایش نویس مشهور فرانسوی این کتاب را برای گروه سنی جو د بازنویسی کرده است.

داستان کتاب در این باره است که لوئیس سیزدهم شاه فرانسه صاحب فرزند دو قلو پسر می‌شود و به دلیل این که ترس نزاع پسرهایش را بر سرقدرت داشته یکی از فرزندان را مخفی و زندانی می‌کند و بعد سال ها که شاهزاده شاه بعدی می‌شود شخصی که به طریقی از این ماجرا باخبرشده بوده در تلاشی برای برگرداندن پسر دوم اقدام می‌کند چون احساس می‌کند که او می‌تواند شاه لایق تری برایشان باشد و در خلال اینماجرا شاهد برخی نزاع و ماجراها می‌شویم و در نهایت داستان ما را آنچنان غافلگیر و راضی نمی‌کند. داستان اقتباسی از واقعیت دارد. درزمان لویی‌چهاردهم یک زندانی بوده که همیشه ماسکی بر چهره داشته برای اینکه کسی او را نبیند و در زندان می‌میرد و شایعات بر سر این بودهاو فرد مهمی بوده است.

درباره‌ی داستان کتاب صحبت بیشتری نمی‌توان کرد و در ادامه بخش آغازین کتاب را می‌گذارم.

دیروقت بود که آرامیس وارد زندان باستیل شد. این زندان، مشهورترین زندان فرانسه بود و او برای ملاقات با یکی از زندانیان به آن جا رفته بود. آرامیس گفت: «می ‌خواهم تنها با او حرف بزنم.»

او فانوس نگهبان را گرفت و به داخل سلول زندانی قدم گذاشت. سپس، با اشاره به نگهبان گفت که در را ببندد. زیر پنجره‌ی کوچک سلول، مردیجوان روی تختی دراز کشیده بود؛ درحالی که نیمی از صورت او زیر بازوهایش پنهان بود. آرامیس روی صندلی کنار تخت او نشست. مرد جوانسرش را بلند کرد و با لحنی سرد اما قاطع گفت: «از من چه می‌خواهی؟» آرامیس گفت: «می‌خواهم تو را به یاد دوران کودکی‌ات بیندازم. آیامردی را به خاطر داری که همیشه به دیدنت می‌آمد و نیز آن بانویی که لباس ابریشمین سیاه می‌پوشید و موهایش را با روبان‌های سرخ‌رنگمی‌آراست؟»

https://amp.taaghche.com/book/29005/مردی-با-نقاب-آهنین



تاریخ ادبیاتمردی نقاب آهنینکتابچالش کتابخوانیچالش کتابخوانی طاقچه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید