اصولن وقتی صحبت از تمرکز میشه ذهن ما به سمت این میره که داریم یک کار رو همزمان انجام میدیم یا چند کار و باید بگم که این تعریف درستیه از تمرکز
اما من امروز با یه اتفاق جدید روبرو شدم، به خودم اومدم و دیدم که بیش از نیمی از قوای ذهنی معطوف به یکی از نیروهامه که مدیر ارشد هم نیست و همیشه در حاشیه غلط میزنه!
خب من الان از خودم خجالت میکشم راستش، چون اونقدری توی کارم غرق نبودم که این اتفاق تونسته نیمی از انرژی من رو بگیره و این بده!
فکر می کنم تمرکز یه تعریف دیگه هم داره که بر میگرده به داخل ماها! این که انقدری توی کار عمیق باشیم که متوجه بادهای بیرونی نشیم!