شاید شیرین ترین جملهای که در زندگیم شنیدم (بعد از اولین باری که پسرم بهم گفت بابا) این بود:
آقای نواب! شما رو برای ساختن، ساختن!
آدمی که این جمله رو به من گفت سه ماه بعد به صورت خیلی فجیعی از پیش ما برای همیشه رفت ولی این جمله برای من همیشه خیلی جذاب بوده!
حدود سه سال از عمر من به ساختن اکوسیستم استارتاپی در شهر قم گذشته، دو سال از این سه سال رو ناخودآگاه مشغول بودم و یک سال رو خود آگاه
تجربیاتی که موقع ساخت یک اکوسیستم تجربه می کنی، متفاوت ترین تجربیاتی هستند که می تونی تو اکوسیستم استارتاپی داشته باشی.
ما سال 98 با یه شتابدهنده شروع کردیم، بعد فضای کار اشتراکی، مدرسه کسب و کار، صندوق سرمایه گذاری خطر پذیر، یه کم بعد تر هم وارد پروژه کارخانه نوآوری شدیم و ...
ما با آدم ها، پول، سنگ، آجر، میز، صندلی، نرم افزار، اداره ها، قوانین، تیر آهن، دانش، دستگاه قهوه ساز و ... به میزان های متفاوتی درگیر بودیم و هستیم.
روزهای زیادی بوده که من صبحش در یه جلسه سرمایه گذاری نسبتا حرفه ای شرکت کردم، ظهر رو با اوستا گچ کار برای به موقع رسوندن پروژه مشغول دعوا بودم و عصر رو هم به انتقال دانش در مورد بلیتز اسکیلینگ گذروندم!
این که این حجم از کارهای متفاوت خوبه یا بد رو نمی دونم اما چند تا چیز رو می دونم!
+حال خوبی داره واقعا، چون تنوع کار و آدم ها بالاس
+رشد سریع در خودت و تیمت حاصل می شه که بی نهایت ازش لذت می بری
-احساس سطحی بودن می کنی، چون همیشه تو همهی عرصه ها آدم های از خودت حرفه ای تر می بینی
-فرسایش بالای مغزی میاره! (من خودم همیشه می گم حس می کنم مچاله شدم)
سعی می کنم بعد تر ها در مورد تجربیاتم در مورد راه اندازی یک اکوسیستم با مدل کشتی گیر روستایی بیشتر بنویسم!