Chocolate 🤍
Chocolate 🤍
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

روح لنی (2)


متیو! متیو! من اینجا هستم در کنار تو، من اینجا هستم در کنار تو، متیو تعجب کرده بود فکر کرد توهم زده اما این صدا واضح تر از توهم بود.

سریع از روی صندلی بلند شد گفت لنی خودت هستی لطفا بهم بگو. روح تو به پیش من آمده یعنی هنوز به یاد من هستی!

متیو گفت دلم برایت تنگ شده است. هر شب با فکر کردن به تو خوابم میبرد شاید اینکه به خوابم بیایی و دوباره بتوانم صدای خنده هایت رابشنوم. شاید باورت نشود ولی دلم برای قهر هایت هم تنگ شده است.

لنی بغض راه گلویش را بسته بود گفت من هم مانند تو دلم برای همه خاطره هایمان تنگ شده حتی برای دعواهایمان اما میدانی مرگ هیچوقت خبر نمیدهد. اینطوری نیست که فرشته مرگ به تو پیام بدهد و بگوید زندگی تو به پایان رسیده اگر میدانستم باور کن کل آن روز را با تو وقت میگذارندم همه آن روز را.

اما همیشه یادت باشد تو همیشه در قلب من جای خواهی داشت و هیچوقت فراموشت نمیکنم.

پایان (-:


زمین خوشحالروح
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید