هفت‌قیچی؛
هفت‌قیچی؛
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

رهبر مافیای شرق و شمال؛ نارا شینوی p1

پیشنهاد: این داستان رو حین گوش دادن به اهنگ thy way i are بخونید.


-رییس، رییس، خوابی؟ رییس؟
از خواب پریدم. اولین چیزی که دیدم چهره ی نحس جارن بود که ترکیبش با بیدار کردن من از خوابه به اون خوبی میشد بمب اتمی در حد هیروشیما!
به سرعت بلند شدمو یقه جارنو گرفتم و بردمش بالا و گفتم:«مگه بهت نگفتم دیگه وقتی خوابم بیدار نکنی؟مردک صد و بیستی، مگه رییس بزرگ چقدر بهت حقوق میده که حاضری بخاطرش خطر بیدار کردن منو به جون بخری؟ ها؟ بنال دیگه!»
ولش کردم، ولی چون مثل گربه روی پاهاش فرود اومد چیزیش نشد. جارن هم دست به یقه کتش و لبخند به لب گفت:«یا نیروی هیستریکه، یا واقعا انقدر قوی هستی، نارا!بیخود نیست شدی که شدی جوون ترین رییس بخش شرقی و شمالی کشور توی مافیا! ولی خب یکی از بدی هات قد تقریبا بلندته، اینجوری حتی اگه تیر هوایی هم بزنن بازم میخور...»
با این حرفش محکم یه مشت خوابوندم تو شکمش. فکر نمی کردم جارن انقدر ضعیف باشه، ولی خب، مثل این که هست. بخاطر یه حس غیرقابل توصیفی که زیاد برام پیش میاد انگشتامو حلقه کردم تا قلنجشون رو بشکنم، که چشمم افتاد به انگشترهای تو دستم. حالا دلیل دردش رو فهمیدم.
روی تخت دراز کشیدمو به سقف اقامتگاه گروهمون نگاه کردم؛ یعنی همون انبار دورافتاده ی پره کاه خشک شده. همینطور که منتظر موندم تا خوابم بره... حالا کم کم پلکام داره سنگین میشه و... یا حضرت رییس بزرگ! این صدا دیگه چیه؟ پرسیدم:«چه خبر شده؟صدای چیه؟» یکی گفت:«دستاتو بزار روی سرت اقای نارا شینوی، هر چهارطرف اینجا تحت محاصره اس!»با خودم گفتم:«یا حضرت عباس، یه طرف اینجا که دره س! اخه چجورییی»...

ادامه دارد...

تخیلیرئالیسم جادویی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید