◇◇◇
◇◇◇
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

??علمدار کربلا عباس??

به نام خداوندگار جهان

چه بهتر ز بسم الله اول بیان

امیر عرب سبط پاک رسول

شه کربلا نور چشم بتول

شه انس و جان پور شیر خدا

حسین علی هادی رهنما

چو یاران او یک به یک از جفا

ز پا افتادند در کربلا

علمدار او بود شاه عرب

که ماه بنی هاشمش شد لقب

زمین ادب پیش شه بوسه داد

جبین تضرّع به درگه نهاد

طلب کرد از شاه دین اذن جنگ

که بندد بر آن قوم دون راه تنگ

شهنشاه بدو گفت ای شیر گیر

تو شیری و در عرصه شیر دیر

تو امروز میر سپاه منی

علمدار و پشت و پناه منی

تو هستی حریم مرا پاسدار

بجز تو ندارم غمخوار و یار

حریم خدا را نگهبان تویی

نگهبان به جمع پریشان تویی

گر آری تو رو سوی میدان جنگ

بر آنان کنی عرصه را سخت تنگ

ز میدان نمایند لشگر فرار

نماند ز میدان و نه کار زار

شهادت که ما را بود آرزو

میسر نگردد جز به دست عدو

در این حال با ناله و اشک و آه

برون آمد از خیمه گه دخت شاه

لبش خشک و رخسارش ز اشک تر

به کف مشکی از کام او خشک تر

بدین وضع عباس شد رو به رو

همان مشک خشکیده بگرفت از او

به شه گفت ده اذن آب آورم

دگر نی توانم که تاب آورم

به اذن برادر پی آب رفت

پی آب با جان بی تاب رفت

نخست از جهان آفرین یاد کرد

سپس چون علی حمله بنیاد کرد

بر آن قوم شد حمله ور با سمند

چو شیری که بر گلّه گوسفند

ز بیمش سپه از یمین و یسار

چو رو به نمودند یکسر فرار

به جنگ آوری زاده بوتراب

رسانید خود را به دریای آب

ز سوز عطش کف پر از آب کرد

ننوشید چون یاد احباب کرد

به لب برد کا شاید آن تشنه کام

که یاد آمدش تشنگی امام

ز کف آب و از دیدگان ریخت اشک

پر از آب بنمود آنگاه مشک

برون شد ز شط زود آن محترم

رساند مگر آب را در حرم

چو بن سعد دید آنکه او برد آب

به لشگر به تندی نمود او خطاب

که صد وای بر حالتان ای سپاه

رساند گر این آب در خیمه گاه

گرفتند اطرافش از چهار سو

بر او حمله آورد خیل عدو

یکی حمله بنمود آن نامدار

که گویی علی آمد و ذوالفقار

سپه را بپاشید از هم به تیغ

از آن جنگجو صد هزاران دریغ

که ناگه یعنی ز یک گوشه خاست

جدا کرد از پیکرش دست راست

چو از راست افتاد دستش ز کار

زد از دست چپ تیغ در کار زار

که دست چپش نیز از تن فتاد

دو دست خود اندر ره دست داد

به لشگر بنی سعد داد خطاب

که سازید با تیغ او را کتاب

بر آن تک سوار شجاع دلیر

بیارید دشمن ز هر سوی تیر

در آن تیر باران به میدان جنگ

به چشم ابوالفضل آمد خدنگ

خدنگ دگر هم چو برّان شهاب

به مشک آمد و بر زمین ریخت آب

تهی مشک را چون که از آل دید

امیدش به یکباره شد نا امید

دو پایش شد آندم برون از رکاب

به خاک آمد آن زاده بوتراب

کشید از جگر آه و گفتا اخا

دم آخر است ای برادر بیا

رسید این خبر چون که بر گوش شاه

جهان گشت در چشم آن شه سیاه

به زین بر نشست و به میدان رسید

چه گویم که در آنجا که آمد چه دید

تنی دید افتاده بر روی خاک

ز شمشیر و خنجر شده چاک چاک

نگاهی بر آن چشم صد چاک کرد

ز خون چشم عباس را پاک کرد

بگفت ای برادر برفتی ز دست

تو رفتی و پشت برادر شکست

به شه گفت عباس ای سرورم

رمق تا که باقی است در پیکرم

مبر خیمه گاهم که تا زنده ام

ز طفلان لب تشنه شرمنده ام

وصایای عباس پیش امام

ز روی ادب شد سراسر تمام

سرش بود بر روی زانوی شاه

که روحش روان شد به عرش اله

تو " علمی " سرودی مصیبت تمام

زدی آتش اندر دل خاص و عام

شاعر : مرحوم حاج مهدی علمی زاده







عاشوراکربلاحضرت عباسامام حسینآب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید