ویرگول
ورودثبت نام
حسنا اسماعیل بیگی
حسنا اسماعیل بیگیمعمار و جامعه شناس در دنیایی میان این دو🍃...
حسنا اسماعیل بیگی
حسنا اسماعیل بیگی
خواندن ۸ دقیقه·۵ ماه پیش

ایده «Yes Man» برای امروز

فیلم "Yes Man" (مرد بله گو) محصول سال ۲۰۰۸ با بازی جیم کری، یک کمدی اجتماعی است که از منظر روانشناسی به بررسی تأثیر تغییر نگرش و پذیرش تجربیات جدید بر رشد فردی می پردازد. این اثر سینمایی که بر اساس کتابی به همین نام از دنی والاس ساخته شده، روایتگر داستان کارل آلن، کارمند بانکی منزوی است که پس از شرکت در سمیناری انگیزشی، تصمیم می گیرد به مدت یک سال به همه پیشنهادها و فرصت های زندگی اش "بله" بگوید. این تغییر رفتار، به تدریج باعث تحول در زندگی شخصی و حرفه ای او می شود که از بهبود روابط اجتماعی تا پیشرفت شغلی و حتی پیدایش عشق جدید را در بر می گیرد. از دید روانشناسی، فیلم مفاهیمی مانند خروج از منطقه امن، تقویت عزت نفس و تأثیر مثبت نگرى بر کیفیت زندگی را بررسی می کند.

فیلم با طرح ایده ای ساده اما عمیق، ما را به چالشی جسورانه دعوت می کند: چه می شد اگر به جای "نه"های خودکار، یک سال به همه پیشنهادها در زندگی "بله" می گفتیم؟ این اثر با ترکیب طنز و روانشناسی اجتماعی، نشان می دهد چگونه گشودگی به تجربیات جدید می تواند پنجره هایی به دنیاهای ناشناخته باز کند. داستان کارل آلن به ما یادآوری می کند که هر «بله» گفتنی ممکن است امکانی برای یک تحول باشد.

"زندگی در شهرهای امروزی، با انبوه فرصت ها و دعوت های بی وقفه، ما را به موجوداتی با پاسخ های خودکار تبدیل کرده است که به بسیاری از پیشنهادها "نه" می گوییم و انبوهی از محرکها را نادیده می گیریم. این دقیقاً همان پارادوکسی است که گئورگ زیمل، جامعه شناس کلاسیک، در تحلیل خود از زندگی مدرن شهری به آن پرداخته است.

زیمل معتقد بود کلانشهرها با بمباران مداوم محرکهای حسی، ساکنان خود را مجبور به توسعه نوعی "بی تفاوتی مدنی" می کنند؛ این بی تفاوتی را می توان نوعی مکانیسم دفاعی به شمار آورد که از فروپاشی روانی ما در برابر محرک های بیش از اندازه شهری جلوگیری میکند، ولی از سوی دیگر ما را در لاک انزوایی خودساخته محبوس می سازد. به گفته زیمل، این بی تفاوتی به طور همزمان هم از ما محافظت می کند و هم ارتباطات اصیل انسانی را تخریب می نماید.

این انزوای خودخواسته در شهرهای مدرن، در عصر دیجیتال به شکل پیچیده‌تری تشدید می شود. فضای مجازی و الگوریتم‌های هوشمندش، به ظاهر دریچه‌ای به روی جهانی بی‌کران گشوده‌اند، اما در عمل ما را در حباب‌های فیلترشده‌ای محبوس کرده‌اند که تنها بازتابی از خودمان را نشانمان می‌دهند. شبکه‌های اجتماعی با مکانیسم های خود، مدام ما را به سمت محتواها و ارتباطاتی هدایت می‌کنند که با ترجیحات و باورهای قبلی‌مان همخوانی دارد. نتیجه، ایجاد «اتاق‌های پژواک» دیجیتالی است که در آن تنها صدای خودمان و امثال خودمان را می‌شنویم. این سیستم نه تنها بی تفاوتی شهری را که زیمل توصیف کرد تشدید می‌کند، بلکه آن را به سطحی جدید ارتقا می‌دهد:

جایی که حتی نیاز نیست چیزهای ناخواسته را نادیده بگیریم، چون الگوریتم‌ها از پیش آنها را برایمان فیلتر کرده‌اند. در چنین شرایطی، «نه» گفتن‌های ما حتی پیش‌تر و عمیق‌تر از مواجهه‌های فیزیکی در شهر اتفاق می‌افتد؛ این بار نه به عنوان مکانیسمی دفاعی، بلکه به عنوان نتیجه‌ای اجتناب‌ناپذیر از سیستمی که ما را در دایره‌ای بسته از ترجیحات خودمان گرفتار آورده است.


در این میان، جریان غالب روانشناسی عامه‌پسند و فرهنگ خودیاری دیجیتال با شعارهای فریبنده‌ای مانند «خودت باش»، «مرزهایت را حفظ کن» و «افراد سمی را از زندگی‌ات حذف کن»، ناخواسته به تقویت این انزوا دامن زده است. این توصیه‌های به ظاهر خردمندانه که در قالب پست‌های اینستاگرامی و ویدیوهای انگیزشی گسترش می‌یابند، نوعی «خودشیفتگی سالم»! را ترویج می‌کنند که در آن هرگونه تفاوت نظر یا رفتار خارج از چارچوب ذهنی فرد، بلافاصله برچسب «سمی» می‌خورد. نتیجه، ایجاد جامعه ای مملو از افراد منزوی است که هر کدام در برج عاج باورهای خود محصور شده‌اند و به جای مواجهه سازنده با تفاوت‌ها، ترجیح می‌دهند تا حد امکان هر آنچه متفاوت با آنهاست را از دایره ارتباطات خود حذف کنند. این فرهنگ «حذف به جای گفت‌وگو» نه تنها مهارت‌های اجتماعی ضروری برای زیست جمعی را تضعیف می‌کند، بلکه ما را از فرصت‌های ارزشمند رشد شخصیتی که در تعامل با دیدگاه‌های متفاوت نهفته است، محروم می‌سازد. در چنین شرایطی، مفهوم «افراد سمی» چنان گسترده تفسیر می‌شود که گویی هر کسی که با ما تفاوت دارد، به طور بالقوه تهدیدی برای سلامت روان ما محسوب می‌شود.

این چرخه بسته تکرار و انزوا، به تدریج کیفیت زندگی را در ابعاد مختلف تحلیل می‌برد. در سطح فردی، محدود کردن دائمی دایره ارتباطات و تجربیات، جهان ذهنی ما را به شدت فقیر می‌سازد؛ مانند عضوی که به دلیل عدم استفاده تحلیل رفته است. مهارت‌های اجتماعی ما ضعیف می‌شوند، تاب‌آوری روانی‌مان در برابر تفاوت‌ها کاهش می‌یابد و به تدریج حتی ظرفیت تصور سبک‌های زندگی متفاوت از خودمان را نیز از دست می‌دهیم. در سطح جمعی، این انزواگرایی خودخواسته، بافت اجتماعی را از هم می‌گسلد و جامعه را به مجموعه‌ای از جزایر منفرد تبدیل می‌کند که ساکنانش نه زبان مشترکی برای گفت‌وگو دارند، نه تمایلی به فهم یکدیگر. نتیجه نهایی، زندگی‌هایی است که اگرچه به ظاهر امن و کنترل‌شده به نظر می‌رسند، اما عمیقاً تهی از غنای تجربیاتی هستند که فقط در مواجهه با تفاوت‌ها و ناشناخته‌ها ممکن می‌شوند. وسواس ما برای کنترل تمام جنبه‌های زندگی، در نهایت به پارادوکس تلخی منجر میشود:

هرچه بیشتر زندگی را کنترل کنیم، زندگی کمتری برای کنترل کردن باقی می ماند. این همان تراژدی پنهان زندگی مدرن است؛ ما با حرصی سیری‌ناپذیر به دنبال حذف تمام عناصر غیرقابل پیش‌بینی هستیم، غافل از اینکه در این فرآیند، زندگی را از جوهره اصلی اش تهی می‌کنیم.

این وسواس کنترل گرایانه، نه تنها شادی‌های ناخواسته و تصادفی را از بین می برد، بلکه ما را از موهبت رشد در مواجهه با ناشناخته‌ها محروم می‌سازد و زندگی خلاقه ما را تضعیف می کند چرا که نوآوری و ایده‌های جدید همیشه از دل ناشناخته‌ها و موقعیت‌های کنترل‌نشده متولد می شوند.

در ابعاد اجتماعی به ویژه در بستر جامعه ایران، این امر پیامدهای عمیق‌تری به همراه دارد. در فرهنگی که به طور تاریخی بر پایه روابط جمعی و شبکه‌های اجتماعی قوی شکل گرفته، گرایش به انزوا و کنترل بیش از حد زندگی شخصی، به تدریج سرمایه اجتماعی را تحلیل می‌برد. جامعه‌ای که روزگاری بر پایه روابط عمیق خویشاوندی، همسایگی و تعاملات چهره‌به‌چهره استوار بود، امروز شاهد فرسایش تدریجی این سرمایه‌های اجتماعی ارزشمند است. در شرایطی که کشور با چالش‌های متعدد و تحولات سریع اجتماعی روبروست، این انزواگرایی جمعی مانند سمی عمل می‌کند که توان حل مسائل مشترک را تحلیل می‌برد.

در این نقطه از تاریخ که همزمان هم بیش از حد به هم پیوسته‌ایم و هم عمیقاً از هم گسسته، نیاز به راه‌حلی برای خروج از این بن‌بست اجتماعی بیش از هر زمان دیگری احساس می‌شود. اینجاست که فلسفه به ظاهر ساده «yes man» از سطح یک داستان کمدی فراتر رفته و تبدیل به استعاره‌ای قدرتمند برای نجات فرد و جامعه می‌شود. فیلم به ما یادآوری می‌کند که شاید پاسخ بسیاری از این چالش‌ها نه در انزوا و کنترل بیشتر، بلکه در شجاعت «بله» گفتن به ناشناخته‌ها نهفته باشد؛ البته نه به شکل افراطی که شخصیت اصلی فیلم در آغاز بدان روی می آورد، بلکه به گونه ای تعدیل شده و هوشمندانه برای بازکردن پنجره‌های بستهٔ ذهن و جامعه. مسیری که به ظرافت در میانه افراط و تفریط راه می پوید؛ در یک سوی آن کنترلِ خشک و خفقان‌آوری است که زندگی را به موجودی بی‌جان بدل می‌کند، و در سوی دیگر، تسلیم محضی که می‌تواند خطرناک باشد. در این میانه، مسیری که داستان معرفی می کند به مثابه راه سومی می‌درخشد: گشودگی خودخواسته ای که با آغوش باز پذیرای تجربیات نو است، اما در عین حال، خردمندانه مرزهای خود را حفظ می‌کند.

اما گاهی شکستن چرخه معیوب زندگی روزمره نیاز به یک شوک درمانی دارد! شاید به شیوه کارل آلن گاهی نیاز باشد برای رهایی از الگوهای مخرب "نه" گفتنِ خودکار، به ورطه افراط افتاد. همانطور که برای شکستن تب، گاهی نیاز به تب‌بری قوی است، گریز از انزوای خودخواسته نیز ممکن است مستلزم دوره‌ای از "بله" گفتن‌های افراطی باشد. این شیوه در روانشناسی شبیه به "مواجهه درمانی" است - همانطور که فرد مبتلا به فوبیا باید موقتاً با ترس خود رودررو شود تا بر آن غلبه کند، کارل نیز با پذیرش چالش "همه‌چیزبله‌گویی"، خود را در معرض تجربیاتی قرار می‌دهد که سیستم دفاعی روانش قبلاً به طور خودکار آنها را مسدود می‌کرد. این افراط موقتی چند کارکرد اساسی دارد: از یک سو نیروی لازم برای خروج از سکون را فراهم می‌کند. در عین حال با آشکارسازی الگوها، نشان می‌دهد چه فرصت‌هایی مدام از دست می‌رفته است و در عین حال با نمایش چالش ها و بحران های واقعی به بازتعریف مرزها یاری می رساند و به ما می‌آموزد که کجا واقعاً نیاز به "نه" گفتن داریم. البته همچنان که آلن نیز درمی یابد، این فقط یک مرحله گذار است - مانند دارویی که پس از بهبود باید قطع شود.

ارزش واقعی این تجربه افراطی، نه در تداوم آن، که در آموختن هنر انتخاب آگاهانه میان "بله" و "نه" است. اما ژرف‌ترین درس «یس من» شاید این باشد که زندگی واقعی در همان فضای خاکستری میان «همیشه نه» و «همیشه بله» جریان دارد. در این منطقه‌ی ظریف است که می‌توان هم اصالت خویش را حفظ کرد و هم به روی امکان‌های تازه گشوده باقی ماند. این همان هنر ظریف زیستن در عصر حاضر است؛ هنری که تسلط بر آن می‌تواند هم فرد را از زندان انزوای خودساخته رها کند و هم جامعه را از پرتگاه گسست جمعی نجات دهد.

بی تفاوتیزندگی مدرنشبکه‌های اجتماعیفیلم
۱۴
۵
حسنا اسماعیل بیگی
حسنا اسماعیل بیگی
معمار و جامعه شناس در دنیایی میان این دو🍃...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید