در یک ظهر زمستانی در تعطیلات بین دو ترم در بوفه دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران این تصویر را ثبت کردم؛ تصویری از میز و صندلی های بوفه که در مدول تکرار شونده یک میز و چهار صندلی، تمام فضای بوفه را اشغال کرده اند. همه آنها بدون کوچکترین امکان جابه جایی، به زمین پیچ شده اند. در فواصل مشخص هر صندلی از صندلی دیگر، صندلی از میز و هر مجموعه میز و صندلی از سایر میز و صندلی ها. شاید در روزهایی که بوفه پر از جنب و جوش و رفت و آمد دانشجویان باشد، این نظم صلب تکرارشونده کمتر به چشم آید اما در یک روز سرد و بیروح زمستانی، خشونت عریان خود را بیرحمانه به رخ می کشید و ماهیت فرمان فرمای خود را آشکار می کرد؛ نوعی از جبر مطلق فضایی که حداکثر تعداد نفرات در گروه و فاصله و نسبت قرار گیری ایشان را به هم، معین می کند. فضایی کنترل شده و محدود در چهارچوبی قطعی که انعطاف و نرمی و سیالیت و آزادی و تغییر در آن راهی ندارد. جایگاه هر فرد را همچون سایرین در گروهی محدود، مشخص می کند؛ نه خبر از تنهایی کسی دارد که شاد یا غمگین مایل است قهوه خود را به تنهایی سر کشد و نه پذیرایی شور آن عده ای است که می خواهند در کنار هم باشند و از قضا بیش از چهارند. چنین نظم بی رحمی در دانشکده ای که روح زنده آن آزادی فکر و اندیشه است و سیالیت و رهایی جریان فکری را می طلبد، نظمی کشنده است؛ نظمی ملال آور و مصیبت زا که همه را چون هم و در یک قالب می خواهد. گریزان از تنوع و گونه گونگی؛ «در اینجا چیزی که تقریبا نیست حق انتخاب است.»1
1. اسلاونکا دراکولیچ