Mitsuri
Mitsuri
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

ای کاش من به جای تو بودم یا تو به جای من

ای کاش جای تو بودم
من ?
من ?
من ?
سه کلمه که کل این داستانو تموم می کنه?
حدود یک ساله که توی این خونه هستم من با دوستام زندگی کردم یک عالمه آرزو داشتم ولی الان همشون به باد رفتن و رویا هامو کنار گذاشتم من گربه نیستم که 9 تا جون داشته باشم پس زمانی که بهم لطمه می زنن خورد میشم
لطمه ی روحی
داشتم میگفتم
الان دیگه باید دوستامم کنار بذارم
چون به دلیل بچه بازی های مردم دیگه دوستامو نمی‌بینم
هروقت چشمم به حیاط میوفته زندگیم با دوستام از جلو چشمام رد میشه دلم میخواد گریه کنم جیغ بزنم ولی...
کیه که صدامو بشنوه
دقیقا مثل اینکه از تو دل یه چاه عمیق داد بزنی و کمک بخوای ولی کسی نیست و باید منتظر بمونی تا شاید یه روزی کسی از کنار اون چاه بگذره و شاید صدات به گوشش بخوره و این چاهو بزرگ ترا کندن اونا فکر میکنن با محدود کردن من به من کمک میکنن که حالم بهتر شده ولی این برام یه زهره
اونا نگاهشون به زندگی
یا پوله
یا شغل
یا...
اگه بهشون بگی یه خونه دیدم که پر از گل بود و دیوار هاش آجر قرمز داشت و موقع غروب همرنگ آسمون می شد توجهی نمی کنن ولی اگر بهشون بگی یه خونه ی 100 میلیاردی پیدا کردن حتما تصورش میکنن
درسته شاید ما هم بزرگ بشیم
اینجوری بشیم
ولی...
بچه ها مونو محدود نمی‌کنیم
چون بچه های ما بچه های ما نیستند شاید بتونیم تنشونو توی خونه نگه داریم ولی روحشونو نه شاید بتونیم دانسته ها مونو توی کاسه ی ذهنشون بریزیم ولی نمی تونیم فکر شونو عوض کنیم
این چیزی هست که بزرگ ترا درک نمیکنن پس تا بزرگ نشدی خودت این ها رو تا آخر عمرت فراموش نکن

گاهی می ترسم مغزم بزرگ تر از قلبم باشهحقایقدرکزندگی
من یه آدمم بهتره بگم روح یک قلم که آرزو کشیده شدن روی قلب آدما رو داره من میخوام یه نویسنده بشم و خودم احساساتمو با قلم وجودم روی کاغذ خوشحالیم به نمایش بکشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید