اینکه امروز این جمله را دیدم را یک نشانه در نظر میگیرم .( در گریختن رستگاری نیست ، بمان و از خودت چیزی بساز که نشکند.)
هنوز بازی جنگ های صلیبی را از روی لپ تاپ پاک نکردم .اینکه میگویم هنوز به این خاطر است که اگر اشتباه نکنم حدود ۱۲_۱۳ سالگی اولین بار آنرا بازی کردم. هنوز مرحلهی آخرش را نتوانستم تمام کنم . البته تلاشی هم نکردم و دقیقا همین اذیت کننده است ؛ اینکه تلاشی هم نکرده ام . این دقیقاً مهم ترین مشکل من است .نمیتوانم از چیزی عبور کنم .
در مورد کنکور هم همین است .این احساس که هنوز تمامش نکردی! را حس میکنم . دقیقا مانند بازی جنگ های صلیبی نمیتوانم تا تمامش نکرده ام از ذهنم پاکش کنم .و اینکه تلاشی هم برایش نکرده ام قضیه را برایم حال به هم زن تر میکند .
یکی دو هفته دیگر ۲۴ ساله میشوم اما هنوز ذهنم درگیر چیزهایی است که یک ۱۸ ساله درگیر آن است.حال به هم زن است . هرچقدر فکرش را میکنم حتی اگر برای پزشکی ایتالیا هم اقدام کنم و قبول هم شوم باز این سندروم تمامش که نکردی! دست از سرم بر نمیدارد. به خودم که نمیتوانم دروغ بگویم!
کلا در مورد مهاجرت این نظر را دارم .اگرچه این روز ها همه دم از رفتن میزنند اما برای من نمیتواند راه چاره باشد.باز هم همان سندروم تمامش که نکردی دست به گریبانم است . انگار که اول باید مرحله ایران را بگذرانم بعد وارد مرحله مهاجرت شوم!!!! الان اگر اقدام به مهاجرت کنم یک چیزی میشود مثل آن مرغ هایی که در جنگ های صلیبی برای رد کردن مراحل میزدی ، از یک مرحله هم عبور میکردی اما خودت میدانستی که آن مرحله را تمام نکردی .!!
همه این هارا گفتم که به اینجا برسم که دقیقا همین امروز که داشتم به دوباره کنکور دادن فکر میکردم به این جمله برخوردم :
( در گریختن رستگاری نیست ، بمان و از خودت چیزی بساز که نشکند.)
همان کلمه بمانش برایم کافی بود ...........!