او را دیدم درست در زمانی که در زنگ تفریح بچه های کلاس به او میگفتند نجس است ، بهایی است به قول امام جماعت محل دم دارد ، این ها ضد انقلاب هستند ، این ها ضد دین هستند ، جاسوس هستند و باید اعدام شوند ، همان دخترکی را میگویم با موهای خرمایی چشم هایی درشت رنگ پوست گندمی گرچه حالا از خجالت و خشم رنگ پوستش به قرمزی میزند، تازه چند هفته از شروع سال گذشته و تا حالا ندیدم با کسی دوست باشد و مثل ما بگوید و بخندد، تابحال هم راجع به تفاوت دینش سر کلاس حرفی نزده بود اما چرا این همه اختلاف این همه خشم نسبت به او این همه آزار و اذیت بخاطر اینکه او و هیچکدام از اما از بدو تولد مفهومی به عنوان دین را انتخاب نکرده ایم، و گویی به ما تحمیل شده است ! حالا بهاییت یا یهودیت یا اسلام و... بعدها از خودش پرسیدم و گفت حتی اجازه دانشگاه رفتن ندارد ج.ا نمیگذارد شاید جالب بود برای همه منی که محجبه بودم با اویی که بهایی است دوست باشیم ، آن هم دوست صمیمی راستش نمیدانم هیچ چیز را ولی میدانم که او هم آدم است فارغ از اینکه بهایی است میدانم که به خاطر اقلیت بودنش به دین او مسائلی را نسبت میدهند که حتی ذره ای به آن دین ربطی ندارد مثلاً ازدواج با نزدیکان یا همجنس بازی به هر حال تفکرات او به من آسیبی نزده و تفکرات من هم به او آسیبی نزده است . پس دلیلی ندارد که ما به او با حرفهایمان آسیب بزنیم . الان شاید ۱۰ سال از آن ماجرا میگذرد و ما هنوز هم با هم دوست هستیم حالا هردو داریم تلاش میکنیم از این کشور تقریبا غیر قابل سکونت تا زمانی که این تندروها از در این کشور هستند برویم من دانشگاه رفتم اما او هنوز نه و منتظر است که از یکی از دانشگاه های خارج از کشور پذیرش بگیرد حالا ۱۰ سال از دوستی یک شیعه دوازده امامی و یک بهایی میگذرد و روز به روز بیشتر به همدیگر وابسته میشویم و خانواده هایمان هم میدانند و هیچ مشکلی پیش نیامده تاکید میکنم هیچ مشکلی .
پ.ن: متن را در ویرگول میگذارم با اینکه میدانم فحش خورش ملس است

میخورم ، اما این اعتقاد من است .