فرهاد زمانی
فرهاد زمانی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

یکی از شعرهایم از زبان ابلیس

قصه ی ابلیس :


من آن رانده شده محکوم احکام خداوندم ...

که نام من نهاد ابلیس ، از یارب جدا ، بندم ...


نبودش ماجرا اینگونه من بیهوده محکومم ...

سراسر تهمتی بوده ، که من بیهوده بد نومم ...


و تو انسان ! ای اشرف به هر مخلوق در عالم ...


بدان عرش خدا امروز ، میلرزد زتو ، نز من ...


همه دیدن هزاران سال سجده سوی حق کردم ...


چه کس دیدش که من فرمان ،... ز او یکبار رد کردم ؟


فقط آنروز در عرشش ، که خلقت کرد آدم را ...

به سجده امر دادش او همه مخلوق عالم را ...


نکردم سجده و هرگز ، پشیمان نیستم در دل ...

ولیکن تا به امروزه ، به حکمش سوختم باطل ...


فقط یک پرسشی دارم : خدایا من گنهکارم ؟

منی که جز به سوی تو ، نکردم سجده و خوارم ؟


تو خود گفتی : بدان ابلیس ، جز سویم به هر چیزی ...


ببینم سجده افتادی .. شوی از من ، جدا روزی ...


خدای من کجا ! آدم کجا ! یارب بگو آخر ؟

پس از سجده نمیکردی نگاهم همچو یک کافر ؟


من آن رانده شده محکوم احکام خداوندم ...


بهانه بود آن سجده ... چه میکردم ؟ نمیکردم ؟

آدم سجدهاحکام خداوندمرانده محکوممحکوم احکام
من یک تئوریسین هستم که با تلفیق دانش علمی و خرد معنوی حقایق وجودی رو میتونم اثبات کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید