ugly stepsister
ugly stepsister
خواندن ۵ دقیقه·۱ ماه پیش

کابوس و واقعیت

اول از همه بگم نوشته های قبلی ام رو میخوندم چه قدر چرک و آب نکشیده بودن:))) یعنی حتی در حد رعایت فعل و اینا هم نبود... به هر حال ولی بیشتر هدف من از نوشتن در اینجا آرام بخش بودن فرآیند تایپ کردن و نگارش افکارمه و خب جذب اندکی توجه که آدم فکر نکنه همه اینا رو هیچ کس نمیشنوه و نمیخونه... یه جورایی وقتی افکار و رنج و شادی ات رو مکتوب میکنی، یه جورایی میخوای مطمئن شی که یه سندی بر واقعی بودن حضورت و احساسات در اون لحظه ها وجود داره...

همچنان عنتر و منتر نتایج ایم، هرچه قدر هم هولناک دلم میخواست باهاش زودتر مواجه بشم... ولی خب به هرحال... این پریشانی در بیداری به خواب هم کشیده شده... من معمولا خواب زیاد میبینم ولی خیلی چیزای زیادی ازشون یادم نیست ولی یه بخش هایی از خواب های دیشب رو مدام یادمه و واقعا دردناک بود... همه محتوا مبنی بر طرد شدن و تنهایی و احساس دوست داشتنی نبودن و ناکافی بودن... به فرم ها و صحنه های مختلف... من نه فرویدم نه اعتقادی دارم که همه چیز در خواب یه معنی داره و این حرفا... ولی نهایتا همه اغتشاشات ذهنی ام و درگیری هایی که با خودم پیدا کردم به نظر میاد در افکار خواب و بیداری نمود پیدا کردن... این ماجرای اینکه حس میکنم دوست داشتنی و کافی نیستم که اصلا بولدترین احساس زندگیمه... و واقعا یه تایم هایی بیش از حد خودم رو تحت فشار قرار دادم... البته که تمام انسان ها به هرحال از مورد توجه قرار گرفتن و تایید خوششون میاد و بخش عمده ای از فعالیت هاشون به هرحال بخشی اش حداقل مشروط به همینه... ولی خب گاهی هم آدم این قدر درگیر این فازها میشه که دیگه مرز بین خودش و بیرون رو گم میکنه... یکی از اصلی ترین اختلالاتی که شخص من بهش در طی جلسات متعدد تراپی نهایتا رسیدم این بود که ظاهرا من اصلا خودم نمیدونم چی دوست دارم چی ندارم یه جاهایی... یعنی بهم میگن فلان سلیقه یا فلان نظر من خودم انگار مغزم تهیه... انگارهیچی نمیفهمم... و همیشه معیار های بیرونی رو برای خوب و بد بودن خودم در نظر گرفتم... و کم کم باورم شده که اگر تلاش نکنم و همش سعی در به دست اوردن چیزها ، موقعیت ها و ... نکنم، دوست داشتنی نیستم... یعنی دستاورد های من، تمام من هستند ولاغیر... یادم نیست گفتم این جا یا نه ولی تراپیستم میگفت تو سعی میکنی خودت رو با دستاوردهات بزک بکنی به امید اینکه دوست داشتنی باشی ولی باید بگم خبر بد اینه که ماجرا اصلا این چیزا نیست... و ملت خواسته و ناخواسته اصلا معیارهاشون این چیزا نیست... البته که بعدتر فهمیدم که ظاهرا اون قدر افراطی که فکر میکردم توی همه زمینه ها مردود نیستم... و خب کسایی هم که منو میشناختن همینو میگن... ولی خب نمیدونم... کلا هر اتفاقی که میفته هر چیزی که ایده آل نباشه میفتم به جون خودم و مدام خودم رو سرزنش میکنم اونم وقتی یه جاهایی واقعا ماجرا اگرم قصوری بوده، اون قدرا بزرگ نیست.... ولی من همه چیز رو زیر سوال میبرم... به عنوان مثال وقتی الان اوضاع دستیاری این جوری خر تو خر شده همش میگم خاک بر سرت تو اصلا باهوش نبودی توانمند و اورینته نبودی ملت الکی ازت تعریف کردن تو خودت باور کردی... تو خودت ولی میدونی هیچی نیستی... دیگه هم برام مهم نیست که هرچی هم به دست آوردم جدای از شانس، خب خودمم جون کندم و همه رتبه و نمره هام هرچی که بوده کار خودم بوده نه سهیمه و التماس و گریه و پول...

نمیدونم... یه ذره لوس شدم این مدت به خاطر فشارهایی که بهم اومده... ولی نهایتا میبینم که همه ما همه کسایی که در شرایط شبیه من قرار دارن و کلا توی این سن و سال قرار دارن، آشفته ان، نمیتونن تصمیم نهایی بگیرن و هرچی هم بیشتر تلاش کرده باشن یه جاهایی بیشتر سرخورده ان از اینکه این سیستم به قدری در همه سمتش معیوبه که نهایتا تو هی میدوی و نمیرسی... تازه به نظر میاد شاید ما در قاعده اون هرم نباشیم و یحتمل خیلی از سختی ها رو نمیکشیم ولی به هر حال... ترس از فقر، بیکاری، عدم رسیدن به رویاهایی که راستش خیلی هم رویا نیستن، و داشتن یه زندگی که مدام سایه همه چیزهای منفی روی سرت نباشه، همراهمون هست... مسخره است:)

از اینا بگذریم بالاخره خدا خواست و من دارم لیبرالیسم فون میزس رو میخونم... و واقعا به نظرم اگر بخوای برای افزودن سواد سیاسی و درست کردن misunderstanding های ملت یه کتابی معرفی کنی، همین میشه...

کاشکی به قول خود مهدی تدینی ، این کتاب همون 100 سال پیش ترجمه و چاپ میشد... چه قدر میتونست ملت ها رو جلو بندازه... اگرچه که نهایتا اندیشه های لیبرال همیشه در معرض تهدید ایدئولوژی های خوش رنگ و لعاب با شعارهای عوام فریبانه بودن و برای اینکه رسالتشون فروختن رویا نبوده و صرفا داشتن حقیقت رو بازگو میکردن که همون به نفع همه بودن آزادی بوده، و اینکه حاکمیت قانون تنها تضمین کننده این هست که افراد سایکوپات حتی اگر به قدرت میرسن ، دست و پاشون بسته باشه نهایتا و نتونن مادام العمر در قدرت بمونن و هر کار میخوان بکنن... تازه خود فون میزس یه خوبی دیگه هم که داره اینه که هر از گاهی یه سری نیش و کنایه های تمیزی به سوسیالیست ها و اندیشه های کمونیستی و غیرلیبرال در کمال عدالت و تمیزی میزنه که آدم کیف میکنه:))

به هر حال به عنوان کسی که حوزه تحصیلی اش علوم سیاسی و اقتصاد نبوده، همیشه از خوندن کتاب هایی در این زمینه که جای استفاده از زبان متکلف و پرحرفی از واژه های ساده برای بیان اندیشه هاشون استفاده میکنن لذت میبرم:) و وقتی فکر میکنم که چه قدر تصادفی آشنا شدم با این گروه از آدم ها چه اندیشمند های قدیمی تر مثل هایک و فون میزس تا حتی هم وطن های خودمون که سال های سال به خاطر تریبون نداشتن، صداشون کمتر به گوش افراد معمولی مثل من رسیده خوشحال میشم:)))

پیشنهاد میکنم حتما این کتاب رو بخونین و مثل من متوجه بشین شاید که چه قدر الکی یه سری اندیشه ها و مفاهیم رو هر قبح و فحشی رو نثارشون میکردین بدون اینکه اصلا بدونین واقعا چین:)

دوست داشتنیرویالیبرالیسم
در حال دست و پا زدن و مواجه با واقعیت شخصی و جهان اطراف تلاش برای گزیده نشدن از یه سوراخ برای بار چندم:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید