چشمان خودرامی بندم تا فقط تورا ببینم ای خدای مهربان واز تو تشکر کنم مرا آفریدی به من جان بخشیدی ومن از کودکی به تو فکر می کردم و تورا تصور می کردم که تو نوری درخشان و پر مهری هستی و تو مثل مادر وپدرم مراقب من بودی و من را نگاه میکردی حال که دارم مینویسم تو مرا نگاه می کنی و مرا نوازش می کنی شاید دستت را احساس نکنم ولی میدانم تو مرا دوست داری به انسان ها ومن یاد دادی لبخند بزنیم به من از دور یاد دادی راه بروم ،حرف بزنم و اسم تورا به زبان بیاورم اگرچه می گویند:بچه ها اول اسم مادر و پدر خود را به زبان می آورند ولی بچه ها اول اسم ،خدا را به زبان می آورند.از نظر من تو بهترین کسی هستی که میشناسم و تو اول در این دنیا بودی و بعد تو کسی وجود ندارد مثل عدد صفر ،من مثال پیامبر را میزنم که اول تو هستی و بعد تو عددی نیست و تو دانایی و بزرگی ،که زمین و کهکشان ها را آفریدی.
خدا من فقط تو را ستایش می کنم و زندگی خودم را به تو میسپارم ،چون تو بزرگ و دانا هستی و مرا آفریدی ،دیگه باید برم چون زنگ تفریح است و از تو ممنون هستم ای خدای مهربانم.
پی نوشت:موضوع انشاء دخترم غزاله است کلاس پنجم ابتدایی،می دونه داداشم و من تازگی مطلب می نویسم تو ویرگول ازم خواست که انشاء ش رو تو ویرگول به عنوان مطلبی که نوشته بذارم .چند بارگفته منم میخوام مطلب بنویسم مثل شما و دایی علی دیدم نمیشه تو ذوقش بزنم برا همین مطلبش رو گذاشتم .ممنون .