(ازدواج سه تاشون تو یه روز و تو یه تالار)
(الان همه بچه ها خونه ات هستن)
@ات
-بله
@میشه عکس خانوادگی تونو ببینم
-...اره...
ویو یونهی:از ات خواستم عکس خانودگیشونو ببینم و بعد عکس بورام و ات چون به یه چیزی شک دارم
@حالا میشه عکس تو و بورام و ببینم
-برای چی ما که خودمون همینجاییم
@حالا میشه ببینم
-باشه پس من این عکسرو ببر..
@نه نبر
-اوک
@(اره حدسم درست بود)
@میگم یادگاری از مادرت نداری
-چرا دارم گردنبندش
@وسایل دیگه ای از مادرت نمونده
-چره داری اینارو میپرسی
@همینجوری
-خب...اون کمد... و وسایل داخلش مال مادرمه
@اها
پرش زمانی
@میگم بورام امشب خونه ات بخوابیم البته اگه از نظر خودش اشکال نداشته باشه
~نمیدونم من که یک هفتس خونه اتم
-نه اشکالی نداری
+*•پس ماچی
-~@ما میخوایم فقط خودمون دخترا باشیم
•اینا تو اتاق من میخوابن
@-~باشههههه
ویو یونهی:همه خوابیده بودن الان موقعشه.رفتم مسواک بورام و ات برداشتم و موهای شونه های ات و رورام گرفتم و تو کیسه تمیزی گذاشتم کشوی مادر ات گشتم و شونه اش را پیدا کردم و موهای شونه ی میری(مادر ات)را گرفتم و همه ی اینارو تو کیسه ای تمیز گذاشتم و بعد تو کیفم گذاشتم...پایان ویو