ویرگول
ورودثبت نام
ادریس هستم دلال خاویار
ادریس هستم دلال خاویارارث پدرم ، خلیج فارس است .
ادریس هستم دلال خاویار
ادریس هستم دلال خاویار
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

اسارت در سفینه‌ی نکیر و منکر

پرتاب از اتاقک فرمان
پرتاب از اتاقک فرمان

دو بازویم را سفت چسبیده‌اند و عضلاتم در شرف کش آمدن است . ترس بند بند وجودم را فراگرفته و بیم اندر هر یاخته بانگ می‌دهد . کمی تقلا ضمن آزادی خویش می‌کنم اما ثمره‌اش بس فشار بیش از پیش بر بازوانم است .

مدتی می‌شد که این موجودات از خدا بی‌خبر در زمین پرسه می‌زنند . ما زبانشان را آشکارا درک می‌کنیم ولیکن آنان معرفتی بر زبان ما ندارند . اکنون مرا به درون سفینه می‌کشند که چه ؟! موجودات زبان نفهم ! فرازمینی‌های کند ذهن ! غیر انسان‌های ابله !

سخت دو دستم را به چارچوب سفینه گره کردم و مانع ورود به اجبارم در سفینه‌ی فرازمینی‌ها شدم . مرا می خواهید که چه ؟!

دو موجود جنسیت نامعلوم که بازوانم در اسارتشان بود پس از نگاهی به من ، چشمانشان را سمت هم سر دادند . درست همانند نکیر و منکر . نکیر با ابروهایش اشاره‌ای به من کرد و سوی منکر گفت :(( دستاشو بشکونم ؟! )) منکر سگرمه در هم کشید و با کج خلقی سوی نکیر گفت :(( رئیس سالم می‌خوادش ! ))

با اعتراض سویشان فریاد زدم :(( آهای ! رئیس کیه ؟! ولم کن گندبک ! ))

نکیر نیشخندی که کاملا در آن گیرا بود که مثقالی از زبانم بارش نیست زد و مچ دستم را فشرد .

هراسناک دست‌هایم از چارچوب ول شد و از خوف ، مطیع راه افتادم .

به قدری ترس بر من حاکم است که فرصت رصد سفینه را ندارم .

چندی بعد که سعی در آرام کردن خویش داشتم ندای قدم زدن کسی به گوشم نزدیک و نزدیک تر می‌شد .

با رسیدن فرد رو به رو‌یم نگاهم را به چشمان نافذ و ترسناکش دوختم .

نکیر و منکر دست چپشان را به پهنا بر روی سینه زدند . این دیگر چه بود ؟!

وانگهی سفینه با صدای مهیبی از جای برخاست و بر فراز آسمان تاخت . زیردلم خالی شد . خسته از این همه ماجراجویی بالاخره به خود جرعت دادم و صدایم و سفینه را بر سرم گذاشتم و شروع به عربده زدن کردم . البته نامش را جرعت نمی‌توان گذاشت ، این خوده بی‌پروایی و جسارت بود .

رگ انسانیم گل کرد و درحالی که دستانم بند نکیر و منکر بود جفتک‌پرانی کردم . رئیس با نفرت چشمان مسخره‌اش را به من دوخت و گفت :(( چه مرگته انسان ؟! )) مرد حسابی گیریم که من پاسخ تو را دهم آیا توی زبان نفهم ، میفهمی ؟!

باید بهش می‌فهماندم ما انسان‌ها از خاکیم و طبیعیست کرم داشته باشیم .

آنقدر کولی بازی در آوردم که رئیس کفری شیشه‌ی سفینه را پایین داد و جفت پهلو‌هایم را چسبید و مرا به بیرون پرتاب کرد .

در آن هنگام بود که از خواب پریدم و دریافتم از تختم به پایین سقوط کرده‌ام ..

الف ، س

۶
۰
ادریس هستم دلال خاویار
ادریس هستم دلال خاویار
ارث پدرم ، خلیج فارس است .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید