تقدیم به وارثانِ «سختیهایِ شیرین»، سازندگانِ «آیندهٔ خاکستری» و نسلِ همیشه حق به جانبِ ما!
پدران، مادران، و همنسلانِ گرامی؛ اجازه بدهید با یک سوت و کفِ بلند، برای شاهکارِ تربیتی و اقتصادی شما، سَر تعظیم فرود بیاوریم. شما موفق شدید معجزهٔ عصرِ حاضر را رقم بزنید: تربیتِ نسلی که همه چیز دارد، ولی هیچ چیز برایش معنایی ندارد!
مدام میگویید: «ما کجا، شما کجا؟ ما با آب و نانِ خالی ساختیم، شما حالا با پیتزا و اینترنت هم ناراضی هستید!»
آفرین بر شما! شما در دورانی زندگی کردید که انتخابهایتان محدود بود و این محدودیت، ناخودآگاه اسمش شد «قناعت» و «تحملِ سختی». آن روزها، سقفِ آرزوهایتان یک پیکانِ مدل پایین بود، و بزرگترین ترستان، خراب شدنِ تنها تلویزیونِ سیاه و سفیدِ خانه.
اما ما چی؟ شما برای ما استانداردِ زندگی در لسآنجلس را تعریف کردید، ولی ما را با حقوقِ یک کارگرِ آفریقایی تنها گذاشتید! هر روز در اینستاگرام، سفر به پاریس، ماشینهای مدل بالا و خانههای ویلایی میبینیم و بعد، باید به صدایِ شما گوش کنیم که میگویید: «چرا افسردهای؟ مگر چه کم داری؟»
ما کم نداریم، فقط در یک مسابقهٔ دوی ماراتن شرکت داده شدهایم که نقطهٔ پایانش در مرزِ ورشکستگی است، در حالی که شما با یک دوچرخهٔ قدیمی از خط شروع عبور کردید و حالا روی سکوی قهرمانی نشستهاید و به ما میخندید!
شما همیشه میگویید: «ما بهترینها را برای شما خواستیم!» و این دقیقاً همان جایی است که ما نابود شدیم. این «بهترینها» یک سربازخانهٔ تمامعیار ساخت:
مدرسه: باید مهندس/دکتر/وکیل میشدیم، نه برای علاقه، بلکه برای آبرویِ شما پیشِ خالهخانم و عموجان!
دانشگاه: مدرک گرفتیم، ولی فهمیدیم مدرکِ ما، فقط یک کاغذِ کادوپیچشده برای بیکاری است. ممنون از سرمایهگذاری بینظیرتان در این بخش!
ازدواج: «بهترینِ بهترینها» را پیدا کن! خانهاش باید فلان باشد، شغلش بهمان... طوری از معیارها صحبت میکنید که انگار میخواهید برای یک پرنسسِ انگلیسی شوهر پیدا کنید، نه برای دخترِ جوانی که اجارهٔ یک اتاق را هم به سختی میدهد.
ما افسردهایم، چون شما به ما یاد دادید که «عالی نبودن»، یعنی «شکستخورده بودن»! شما هرگز نگفتید «همین که هستی، کافیست.» شما گفتید: «تلاش کن، ولی نه برای خودت، بلکه برایِ ما، تا ما بتوانیم در جمع فخر بفروشیم!»
شما در زمانِ خودتان یک زندگیِ دو بُعدی داشتید: درونِ خانه و بیرونِ خانه. اما ما نسلِ شیشهای هستیم؛ از صبح تا شب زیرِ ذرهبینِ شما و شبکههای اجتماعی!
وقتی از خانه میزنیم بیرون: «کجا بودی؟ با کی بودی؟ تا کِی برمیگردی؟» (شما یادتان نیست که ماههای آخر سربازی برایتان چقدر سخت گذشت؟)
وقتی در خانه هستیم: «چرا همهاش سرت توی گوشی است؟ چرا با ما حرف نمیزنی؟» (چون هر وقت حرف میزنم، ده دقیقه بعد شما با یک پندِ تاریخی و یک سرکوفتِ دلسوزانه جواب میدهید!)
نتیجه؟ ما یاد گرفتیم که سکوت کنیم، دروغ بگوییم و در فضایِ مجازی، زندگیِ ایدهآلِ شما را نمایش دهیم تا دست از سرمان بردارید. شما بانیِ اصلیِ پدیدهٔ «افسردگیِ پشتِ ماسکِ شادی» هستید!
در پایان لطفاً دیگر از آن دورانِ «خوشبختیِ اجباری» و «زندگیِ سالمِ شما» برای ما تعریف نکنید. ما فهمیدهایم که شما با نادیده گرفتنِ بحرانهایِ بزرگ، برای خودتان آرامش خریدید و هزینهٔ آن را در قالبِ «ناامیدی» به حسابِ نسلِ بعد واریز کردید.
ما از این «میراثِ روانی و اقتصادی» ممنونیم. حالا میرویم تا در انتهای صفِ انتظار برای یک وامِ کوچک، به سلامتیِ شما که در دورانِ دانشجوییتان با ده تومان یک ماه زندگی میکردید، یک آه از ته دل بکشیم!