ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب
خلاصه ای از کتاب آلیس در سرزمین عجایب
فصل اول: سوراخ خرگوش
آلیس و خواهرش کنار رودخانه نشسته اند، آلیس که حوصله اش سر رفته ناگهان یک خرگوش سفید با جلیقه یقه دار و ساعتی در دست را می بیند که مدام به ساعتش نگاه می کند و با خودش می گوید “وای! دیرم می شود.”
مدام سرش میخاراند دست به گوش هایش میزد
آلیس کنجکاو می شود، تا که از جای بلند میشو خواهرش بدون اینکه چیزی بگویند به طرف خانه با سرعت پیش میرود خرگوش هنوز حضور آلیس را حس نکرده آلیس یواش یواش به طرفش میرود خرگوش سرش را بلند میکند برق چشمان آلیس خرگوش را حیرت زده میکند با همین حال خرگوش پا به فرار میگذارد الیس خرگوش را تا سوراخی دنبال می کند و پس از وارد شدن خرگوش به سوراخ آلیس فورا داخل سوراخ میشود، به سمت پایین سقوط می کند. او که هیچ آسیبی ندیده متوجه می شود خرگوش در دالان مقابلش در حال حرکت است.
آلیس خرگوش را گم می کند، وارد یک سالن کم ارتفاع می شود که درهای بسته زیادی در اطراف آن وجود دارد و همگی قفل هستند. کلید طلایی کوچکی پیدا می کند که یکی از درها را باز می کند.
پشت در باغ زیبایی است اما اندازه در خیلی کوچک تر از آن است که آلیس بتواند عبور کند. پس از کمی جستجو بطری “من را بنوش” را می یابد و با خوردن آن کوچک می شود اما کلید را روی میز جا گذاشته و دیگر قدش به آن نمی رسد.
آلیس یک جعبه کیک “من را بخور” پیدا می کند که با خوردنش بسیار بزرگ می شود.
آلیس کلید را بر می دارد اما نمی تواند کوچک شود، آن قدر گریه می کند که آب همه جا را فرا می گیرد. ناگهان خرگوش سفید در حالی که یک دستکش و یک باد بزن دارد ظاهر می شود، او با دیدن هیولا یعنی آلیس غول پیکر فرار می کند و وسایلش را جا می گذارد.
آلیس با باد بزن خود را باد می زند و این کار باعث کوچک شدنش می شود اما متاسفانه کلید دوباره روی میز جا مانده است!
آلیس که در اشک های خود فرو رفته موشی می بیند و شروع به صحبت با او می کند ای معلومه تو کی هستی ببین چی کار کردی و سپس همراه با سایر حیواناتی که در آب گیر افتاده اند به مکان خشک می رود.
موش برای خشک کردن همه حیوانات مسابقه ای راه می اندازد، دایره ای می کشد و به همه می گوید در آن بدوند، با این روش همه خشک می شوند.
به نظر موش همه برنده شده اند و باید جایزه بگیرند، همگی به سوی آلیس نگاه می کنند و آلیس نقل هایی که از قبل در جیبش بود بین آن ها پخش می کند.
موش شروع به تعریف داستان بلند و غم انگیزی می کند تا علت ترسش از سگ ها و گربه ها را برای آلیس بگوید
این چه وضعشه انگار نه انگار مثلاً برای تو حرف میزنم
تو هم مثل هستی . با بی توجهی آلیس، عصبانی می شود و آن ها را ترک می کند.
آلیس برای حیوانات و پرندگانی که آن جا هستند درباره گربه اش صحبت می کند و این مسئله باعث ترس آن ها می شود و همه از او دور می شوند.
آلیس به خانه خرگوش می رود و یک بطری پیدا می کند، کنجکاوانه آن را می نوشد و آن قدر بزرگ می شود که کل فضای اتاق را پر می کند.
خرگوش عصبانی به جستجوی آلیس می رود، او که با کمک سایر حیوانات نیز نمی تواند آلیس را بیرون بیاورد، سرانجام سنگریزه هایی به سمت آلیس پرتاب می کند که به نان قندی تبدیل شده و آلیس با خوردن آن ها خیلی کوچک می شود.
آلیس از دست آن ها فرار می کند و در جنگل به دنبال چیزی می گردد تا با خوردنش قد طبیعی خود را به دست آورد، در همین حین با یک کرم ابریشم که در حال قلیان کشیدن است روبرو می شود
آلیس ماجرایش را برای کرم تعریف می کند و می گوید که می خواهد قدش کمی بلندتر شود. کرم به او توصیه می کند کمی قارچ بخورد.
آلیس شروع به خوردن قارچ می کند و سرانجام به قد طبیعی اش برمی گردد.
رفع
آلیس وارد خانه ای می شود و در آن جا با یک دوشس و کودکش، زن آشپز و گربه چشایر پوزخند به لب روبرو می شود، فلفل در همه اتاق پخش شده است.
بعد از کمی صحبت، ناگهان آشپز شروع به پرتاب کردن چیزها به سمت دوشس و کودکش می کند. دوشس کودک را به آلیس می دهد و می گوید که قرار است بعد از ظهر با ملکه چوگان بازی کند و باید برود.
کودک در آغوش آلیس شروع به خرخر کردن می کند، به یک خوکچه تبدیل می شود و به سمت جنگل می رود.
آلیس گربه چشایر را می بیند که روی شاخه ای نشسته و از او درباره مسیری که باید برود سوال می کند، گربه می گوید یک جاده به خانه خرگوش و یک جاده به خانه کلاه دوز می رسد، آلیس جاده خرگوش را انتخاب می کند و گربه ناپدید می شود.
آلیس به خانه خرگوش می رسد و خرگوش و کلاه دوز را می بیند که دور یک میز بزرگ نشسته و چای می نوشند در حالی که یک موش صحرایی بین آن ها خوابیده است.
آن دو می گویند جایی برای آلیس ندارند اما آلیس بر خلاف میل شان روی صندلی می نشیند. بعد از کمی صحبت درباره زمان و طرح معماهای مختلف، موش صحرایی از خواب بیدار شده و شروع به تعریف داستان خود می کند.
آلیس موش صحرایی را سوال پیچ کرد، این کار باعث می شود دیگران او را بی ادب بدانند و آلیس آن ها را ترک کند.
آلیس به درختی می رسد که دری روی آن وجود دارد، او با عبور از در وارد باغ زیبایی می شود.
آلیس در این باغ با باغبانانی روبرو می شود که در حال رنگ کردن گل ها هستند، آن ها به آلیس می گویند که اشتباهی به جای گل قرمز گل سفید کاشته اند و با قرمز کردن گل ها کاری می کنند که ملکه این موضوع را نفهمد.
آلیس با ملکه روبرو می شود، ملکه که متوجه کار باغبانان شده دستور می دهد سر آن ها را قطع کنند اما آلیس به آن ها کمک می کند تا پنهان شوند.
ملکه آلیس را به بازی چوگان دعوت می کند، آن ها وارد زمین چوگان می شوند و آلیس در کمال تعجب متوجه می شود عناصر بازی موجودات زنده، توپ ها جوجه تیغی و راکت ها فلامینگو می باشند.
با شروع بازی همه چیز در هم و شلوغ می شود و ملکه مدام سر این و آن داد می زند و می گوید “سرش را ببرید … سرش را ببرید!”
آلیس با خرگوش سفید روبرو می شود، خرگوش به او می گوید که دوشس به دلیل تاخیر و بحث با ملکه به زندان افتاده است.
در حین بازی ناگهان سر گربه چشایر در هوا ظاهر می شود، پادشاه که از دیدن این گربه خوشش نمی آید تصمیم می گیرد او را از بین ببرد اما چون گربه بدنی ندارد قطع کردن سرش مشکل زا می شود.
آلیس پیشنهاد می کند از دوشس که در زندان است راه حل را بپرسند اما وقتی دوشس را می آورند گربه ناپدید می شود.
ملکه با دیدن دوشس می گوید یا ناپدید شود یا سرش را از دست خواهد داد و دوشش ناپدید می شود. بازی به همان روال قبل ادامه می کند، به تدریج افراد به دستور ملکه راهی زندان می شوند و تنها آلیس، ملکه و پادشاه باقی می مانند.
ملکه به آلیس پیشنهاد می دهد به دیدن لاک پشت خیالی بروند و پادشاه همه کسانی که در زندان بودند را عفو می کند.
آلیس و ملکه در راه به یک شیر دال برخورد می کنند و او آلیس را نزد لاک پشت می برد. لاک پشت داستان خود را برای آلیس تعریف می کند که زمانی یک لاک پشت واقعی بوده و به مدرسه می رفته است.
لاک پشت، شیر دال و آلیس مدتی با هم صحبت می کنند و رقص و آواز راه می اندازند. بعد از مدتی آلیس، لاک پشت را در حالی که هنوز آواز می خواند ترک می کند.
وقتی آلیس نزد پادشاه و ملکه برمی گردد جمعیت زیادی را مشاهده می کند که برای محاکمه سرباز دزد نان قندی جمع شده اند، در حالی که خرگوش سفید دادستان و پادشاه قاضی دادگاه است و داوران نیز چندان باهوش نیستند.
شاهدان فراخوانده می شوند، شاهد اول کلاه دوز است که هیچ مدرکی ندارد. شاهد بعدی آشپز دوشس است که می گوید نان قندی ها از فلفل درست شده اند و شاهد سوم آلیس است
آلیس که به تدریج در حال بزرگ شدن است به پادشاه می گوید که چیزی در مورد نان قندی ها نمی داند.
پادشاه حکم می دهد همه افرادی که قدشان بیشتر از یک کیلومتر است باید از آن جا خارج شوند. آلیس مخالفت کرده و با پادشاه بحث می کند، ملکه حکم قطع کردن سر آلیس را می دهد اما کسی به این دستور توجه نمی کند و آلیس نیز که بزرگ شده دیگر از چیزی نمی ترسد.
ناگهان همه چیز به هم می ریزد و آلیس خودش را می بیند که سرش را روی دامن خواهرش گذاشته است.
اگر نمی دانی کجا می روی پس مهم نیست از چه راهی بروی.
آلیس با خودش فکر کرد: “تا وقتی شروع نکند نمی توانم بفهمم چطور تمامش می کند”
به هر حال، در تلاش کردن هیچ گونه ضرر و آسیبی وجود ندارد.
او کلا توصیه های بسیار خوبی به خودش می کرد، گرچه به ندرت به آن ها توجه می کرد.
بازگشت به دیروز فایده ای ندارد زیرا من آن زمان آدم دیگری بوده ام.
من چه کسی در جهان هستم؟ این معمای خوبی است.
پادشاه گفت: “از ابتدا شروع کنید و ادامه دهید تا زمانی که به نتیجه برسید، سپس متوقف شوید
برخی از مهم ترین شخصیت های کتاب آلیس در سرزمین عجایب عبارتند از:
آلیس: قهرمان هفت ساله داستان است که معتقد است جهان منظم و پایدار می باشد، او نسبت به محیط اطراف خود کنجکاوی سیری ناپذیری دارد و سرزمین عجایب درک او از جهان را به چالش می کشاند.
خرگوش سفید: موجود شگفت انگیز دنیای عجایب که باعث می شود آلیس پا به این سرزمین بگذارد. خرگوش سفید اهمیت زیادی در روال داستان دارد اما گاهی رفتار جنون آمیز، ترسو و گه گاه پرخاش گر از خود نشان می دهد.
ملکه قلب ها: حاکم سرزمین عجایب است که بسیار سخت گیر و سلطه گر می باشد و دائما فریاد می زند: “سرش را قطع کنید!”
پادشاه قلب ها: پادشاه ناکارآمد و دوست نداشتنی که مانند ملکه بی رحم نیست و دستورات اعدام او را خنثی می کند.
گربه چشایر: گربه ای که همیشه در حال پوزخند زدن است و هر وقت بخواهد ظاهر شده و ناپدید می شود. گربه چشایر ذکاوت بالایی دارد و جنون سرزمین عجایب را به آلیس توضیح می دهد.
دوشس: دختر عموی بسیار زشت ملکه است که ابتدا با آلیس رفتار بی رحمانه ای دارد اما بعدا رفتارش بسیار محبت آمیز می شود.
کرم ابریشم: موجودی عجیب که روی قارچ نشسته است، قلیان می کشد و با آلیس رفتار تحقیر آمیزی دارد. او به آلیس نشان می دهد که با خوردن قارچ می تواند کوچک و بزرگ شود.
کلاه دوز: یک فرد کلاه به سر کوچک و بی تربیت که در زمان ابدی چای زندگی می کند. کلاه دوز دیوانه از نا امید کردن آلیس لذت می برد.
خرگوش مارچ: همراه چای کلاه دوز که او نیز از نا امید شدن آلیس احساس خوبی پیدا می کند.
موش صحرایی: همدم کلاه دوز و خرگوش مارچ در صرف چای که اغلب اوقات در خواب به سر می برد.
شیر دال: خدمتکار ملکه که با آلیس دوست می شود.
لاک پشت خیالی: او رفتار دوستانه ای با آلیس دارد اما تا حد زیادی احساساتی و خود شیفته است.
نویسنده
لوییس کارول